قسمت چهارم
تصادف
تکیه داده بود به دیوارو چشم از پنجره اتاق بر نمیداشت
در دلش غوغا بود که نکند این پسره ی لوس هنگام حرف زدن با ناهید دستش را گرفته باشد
نکند به چشمان قهوه ای روشنش چشم بدوزد
نکند ناهید برایش دلبری کند
خیره به پنجره ی اتاق بود و پوست لبش را میجویید که سیگار به فیلتر رسید و دستش را سوزاند و به خودش آمد و دید تلفن همراهش زنگ میخورد
دیدن نام فرخ روی صفحه رنگ چهره اش را عوض کرد و لبهایش به لرزه افتاد
لحظه ای به حال و روز خودش فکر کرد
یعنی ابراز یک دوست داشتن انقدر سخت است؟
ابراز یک عشق پاک این همه مجازات دارد؟
دلش برای خودش سوخت که نمیتواند مثل خیلی ها برود جلو و بگوید ناهید دلم لک زده برای عبور از خیابان دستانت را بگیرم
دلم لک زده بگویم جیران منی و اگر معنی اش را خواستی به چشمانت اشاره کنم که روی هزار آهو را کم میکند
دلم برایت لک زده اما گفتنش یعنی زیر آوار نگاهت له شوم
صدای زنگ موبایل دست بردار نبود…نفس عمیقی کشید و تلفن را بدون هیچ حرفی پاسخ داد
اما گویا خبری از صدای فرخ نیست
نفس هایش سنگین شد
وای ….وای ….کدوم بیمارستان؟
ابروهایش بی اختیار تکان میخورد
زود خودمونو میرسونیم
گوشی را قطع کرد و با عجله وارد خانه شد و بی تفاوت به بقیه ماه بانو را صدا زد و از جمعیت دور کرد
با گوشی فرخ از بیمارستان باهام تماس گرفتن….تصادف کرده…حالش بده ماه بانو…گفتن زود خودتونو برسونید
ماه بانو بهت زده به خسرو نگاه میکند
و حرفی نمیزند
ناهید با خنده از اتاق خارج میشود و خسرو بدون توجه به اشاره های ماه بانو ، انگار که دنبال فرصتی بوده تا مراسم را خراب کند،،بلافاصله به ناهید میگوید
آماده شو باید باید بریم بیمارستان..فرخ تصادف کرده
ناهید توان ایستادن روی پاهایش را ندارد و به زمین می افتد و خسرو قبل از اینکه خواستگار ناهید کاری کند سمت ناهید میدود و از روی زمین بلندش میکند
چیزی نیست ناهید…حالش خوبه…گفتن بیاید بیمارستان فقط…پاشو عزیزم پاشو بریم
خسرو قول بده هیچیش نیست
خسرو آب دهانش رو قورت میدهد
اینکه هنوز ناهید به رسم گذشته خسرو را پشتیبان خودش میبیند بی تابی اش را دوچندان میکند
قول میدم …قول
ناهید نفس عمیق میکشد، انگار که به قول خسرو ایمان دارد
انگار که تا به حال هیچ دروغی از او نشنیده است
اما نمیداند بزرگترین پنهان کاری از خسرو سر زده که ناهید را دوست دارد اما یک بار هم به او نگفته است
خسرو، ناهید را دوست دارد
قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄
علی سلطانی
7 سال پیش
آخ جون آفرین خسرو قشنگ گند زد به پا قدم یارو
مرتیکه نحس
7 سال پیش
بیچاره فرخ .. خسروهم عجب ادمیه ها خب غیر مستقیم بهش بگه والا
7 سال پیش
یعنی خسرو اینقد ضعیفه که نمیتونه بگه دوست دارم
7 سال پیش
افرین دادا ادانه بده
7 سال پیش
من دوست دارم اینجور رمانارو عاشقشم خنگولی
7 سال پیش
من حسشو میدونم
7 سال پیش
هميشه بايد تو اين داستان دوزاري ها يه اتفاق خاص بيفته كه داستان پيش بره
اخه تصادف
وسط خواستگاري
بگو نمي تونم بدون اتفاق بي ربط داستان رو پيش ببرم
6 سال پیش
دوست عزيز
نويسنده ي اين رمان و ميشناسين؟با اقاي سلطاني اشنايي دارين مطمنن اگه ايشونو ميشناختين و ه بانوع داستانا و متناي كوتاه و قلم قوي كه دارن اشنا بودين به خودتون اجازه اينطور صحبت كردن درموردشونو نميدادين!!!
6 سال پیش
هر چه میخواهد دل تنگت بگو