در شهر مرو خیاطی بود، در نزدیکی گورستان دکانی داشت و کوزه ای در میخی آویخته بود و هر جنازه ای که در آن شهر تشییع می شد سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه حساب آن سنگ ها را داشت که چند نفر در آن شهر فوت کرده اند
از قضا خیاط بمرد و مردی به طلب به در دکان او آمد
در را بسته دید و از همسایه خیاط پرسید که او کجاست. همسایه گفت : خیاط نیز در کوزه افتاد
نظر انتقاد و پیشنهاد دارید کامنت بزارید میخونم دوستان عزیز فقط شرمنده نمیتونم جواب بدم سخت بخوام جواب بدم میبایست نام کاربری ایمیل بزنم موقع ورود ارور میده نمیدونم مشکل از من یا برنامه سایت🙏
کوچیک شما خلیج فارس ۱۳
یاعلی
5 سال پیش
سلام
5 سال پیش
سلام
سلام
5 سال پیش
خوبین؟
5 سال پیش
سلام
سلام تونی
شبت بخیر
5 سال پیش
سلام تونی
شبت بخیر
سلام ستار شیرازی شب تو هم به خیر و نیکی
5 سال پیش
سلام ستار شیرازی شب تو هم به خیر و نیکی
مرسی
تشکر
5 سال پیش
خوبین؟
خدا رو شکر
5 سال پیش
سلام
همه مون یه روزی تو کوزه میوفتیم فقط دور و زود داره امیدوارم فقط خوب بمیریم
ممنون از پستتون برعکس قبلیا اینو خوب فهمیدم
4 سال پیش
چی شد
3 سال پیش
سلام
سلام میشه درمورد این برنامه یکم توضیح بدی گیج شدم
3 سال پیش
سلام
* خنگولستان شما قدیمی است ،لطفا آن را بروز رسانی کنید *
هر چه میخواهد دل تنگت بگو