user_send_photo_psot

^^^^^*^^^^^

گفت:درمی زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در اما
گفت:آرام ما خدا داریم

ماکجاکارباشماداریم
و اگرروضه ای به پاداریم

پدرم رفته ما عزاداریم
پشت درسوخت بال وپر اما

آسمان رابه ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند
مادرم دادزدبمان! بردند

بازوی مادرم سپر، اما
بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک ازچشم روزگارافتاد
پدرم دردلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد
گفت: یکروز یک نفر اما

^^^^^*^^^^^