♥♥.♥♥♥.♥♥♥

🌈منتظر آسانسور ایستاده بودیم
سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد
تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگ‌تر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد
سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد
آن یکی که کوچک‌تر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود
باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد

لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت

خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته

موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد

اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود. این یکی اما سگ‌جان است

دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد

گفتم
توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم
مواظب رفتارمان، حرف زدن‌مان، چه بگویم چه نگویم‌هایمان
نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم. اما آن آدمی که نجیب است
آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرف‌مان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش

چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد
سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد

*♥♥♥♥*♥♥♥♥*