—————–**–

سال ها پیش نوازنده ارکستر سمفونیک بودم، رهبر ارکسترمون همیشه به من می گفت تو یکی از بهترین ترومپت زن هایی هستی که تا حالا دیدم، بی اغراق من رو با لوئیز آرمسترانگ افسانه ای مقایسه می کرد

من از بچگی ترومپت می زدم، دقیق تر بگم از وقتی چشم باز کردم ترومپت تو دهنم بود، بابام ترومپت می زد، مامانم هم ترومپت می زد، من هم مجبور بودم ترومپت بزنم، اما حالم از ترومپت بهم می خورد! ازش متنفر بودم، می دونی گاهی وقت ها هیچ حق انتخابی نداری، مجبوری سازی رو بزنی که دوست نداری، مجبوری کتابی رو بخونی، فیلمی رو ببینی، یا اینکه جایی باشی که انتخابت نیست، همه این ها مثل زندگی کردن با کسی که بهش علاقه نداری آزار دهندست

این در حالی بود که من همیشه دوست داشتم ساز دهنی بزنم، هارمونیکا، دیوونه اش بودم، وقتی از کنار مغازه سازفروشی رد می شم و چشمم به ساز دهنی پشت ویترین می افتاد از خود بی خود می شدم، منی که محکوم بودم به ترومپت زدن از پشت ویترین با حسرت به سازدهنی نگاه می کردم

تا اینکه یه روز درست قبل از اجرام تو یه کنسرت بزرگ وقتی خودم رو تو آیینه دیدم از خودم پرسیدم واقعا از کاری که داری می کنی لذت می بری؟
اون لحظه بود که به خودم اومدم، ترومپت رو همون جا گذاشتم، خودم رو به مغازه ساز فروشی رسوندم و یه سازدهنی خریدم

بعد به خونه برگشتم و تا صبح هارمونیکا زدم، بلد نبودم، خارج می زدم، اما از ته قلبم خوشحال بودم، چون کاری که می کردم رو با تموم وجود دوست داشتم

—————–**–

قهوه سرد آقای نویسنده❇
❇روزبه معین