انتظار شیرین

هروقت كه ميرفتم پيشش از ديدنم خوشحال ميشد
انگار تو اين شهر بزرگ فقط من بودم كه پاي حرفاش مينشستم و دركش ميكردم
هروقت منو ميديد دو تا استكان چايي ميريخت و ميومد مينشست پيشم

از قديم ميگفت! از اينكه دوست داشت مهندس شه و پدرش مخالف بود!از اينكه قرار بود با دختر مورد علاقه اش از اينجا فرار كنه
همه كارهارو هم كرده بودن اما
اما اون دختر نيومد
درست اون روز رو يادش بود

٥ مرداد ١٣٥٥! ميگفت چندساعت منتظر موندم اما نيومد…هرروز منتظر يه خبر از اون بودم اما… رفتم دنبالش! فقط ادرس جايي كه توش كار ميكرد رو داشتم! اصلا همونجا بود كه باهاش اشنا شدم… رفته بودم براي قهوه خونه اقاجون استكان نعلبكي بگيرم كه دلمو جا گذاشتم

وقتي از اون روز ميگفت غم صورتش ميرفت و لبخند ميزد! ميگفت: به بهانه ديدن اون تموم استكان نعلبكي هاي قهوه خونه رو ميشكستم تا دوباره برم اونجا
وقتي اون دختر سر قرار نيومد رفت محل كارش اما حتي اونا هم ادرس دقيقي ازش نداشتن… ميگفت انگار سطل اب جوش ريختن سرم شش ماه بعد از اون روز پدرم فوت كرد
خونه رو واسه بدهياي اقا جونم فروختيم و رفتيم يه محل ديگه! از فكر اينكه نكنه دنبالم بياد اما نتونه پيدام كنه هرروز رفتم قهوه خونه اقا جون

اخه ادرس اونجارو هم داشت… اينجوري شد كه ٣٠ سال اسير اين قهوه خونه شدم

هميشه غر ميزد! ميگفت شما جووناي امروزي كه چيزي از عشق نفهميدين عشق اونكه چشمات كور شه… جز اون هيچي نبيني و همه چيز رو مثل اون ببيني
بعد از اون همه ادما برام پر از نقص شدن

انگار فقط اون بود كه كامل بود
حرفاش ناراحتم ميكرد!! يه روز تصميم گرفتم اون زن رو پيدا كنم و موفق هم شدم
اما چيزي نگفتم… دوست نداشتم ناراحت شه! دوست نداشتم اين انتظار رو ازش بگيرم… همين انتظار اونو زنده نگه داشته بود… بهش گفتم كاش ازدواج ميكردی حيف اين همه سالهاي عمرت كه حروم شد‌…

خنديد: انتظار شيرينيِ جوون… بين پايان خوش و پايان تلخ گير كردم… مثل هواي ابري… نه باروني دركاره نه افتاب! اما من اميد دارم يه روز خورشيد طلوع ميكنه… انتظار شيرينيِ…. خيلي شيرين! ازش دلگيرم اما روزي كه بياد همه چيز رو فراموش ميكنم! مطمئنم…اين سی سال انتظار فداي روزي كه مياد پيشم

لبخند زدم و دستمو گذاشتم رو شونه ش: ايشالله حاجي… ايشالله

از قهوه خونه اومدم بيرون… اون دلگيره… دلگير از كسي كه تو اين دنيا فقط يه سنگ قبر داره كه تاريخ فوت روش ٥ مرداد ١٣٥٥ حك شده

❇نورا مرغوب❇