گاهی ادای رفتن در می آوری
فقط خودت میدانی که
چمدانت خالیست و
پایت نای رفتن و
دلت قصد کندن ندارد
ادای رفتن در می آوری
بلکه دستی
از آستین درآید و
دو دستی بازویت را بچسبد و
چشمی اشک آلود
زل بزند توی چشمانت و
بگوید
بمان
و
تو چقدر به شنیدنش محتاجی
گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری
بلکه به خودت
ثابت کنی
کسی خواهان ماندنت هست هنوز
و
وای از وقتی که نباشد کسی
با چمدان خالی و
پای بی اراده و
دل جامانده
کجا میشود رفت ؟؟
کجا …؟
هر چه میخواهد دل تنگت بگو