khengoolestan_axs

..♥♥………………

سلام اولين هيجانِ زندگيِ من
اين روزها خودم هم از خودم كلافه ام
خسته شده ام از اينكه گوشه اي بنشينم و حسرت بخورم
خسته شدم از مرور اشتباهاتم
خسته شده ام از يادآوري روزهاي خوبي كه ديگر نيستند
تصميم گرفتم كاري را شروع كنم
البته فعلا فقط تصميمش را گرفته ام! يعني در حد حرف، بايد حسابي درمورش فكر كنم
آخ مهربان جانم
كاش تو بودي و مرا راهنمايي ميكردي و بعد قند در دلم آب ميشد از تورا داشتن
كاش تو بودي و مرا دعوا ميكردي! كه هي! گلورينا حق نداري كار كني! هرچه بخواهي برايت فراهم ميكنم تو فقط راحت باش

اما افسوس عمر خوشبختي من از عمر گل رز باغچه عمارت هم كمتر بود
آن روزها كه به عمارت آمده بودم عادت كرده بودم به نوشتن
حقيقتش اگر نمي نوشتم دق ميكردم
بعد از مدت ها ياد آن نوشته هايم افتادم! شروع به خواندن كردم… هر ورقي را كه ميخواندم اشك هايم جاري ميشد! كاش ميشد زمان به عقب برگردد… كاش ميشد
از اين نامه به بعد يك صفحه از دفتر خاطراتم را برايت جدا ميكنم و ميگذارم داخل پاكت
شايد تو بهتر مرا بفهمي… كسي كه عاشقت بود را بفهمي

تاهمين چند وقت پيش وقتي در خيابان راه ميرفتم و زن و مردي را ميديدم كه باهم قدم ميزنند و چشم در چشم هم دوخته اند و دست در دست هم انداخته اند تعجب ميكردم
با خودم ميگفتم همه حرفهايي كه بين شان رد و بدل ميشود دروغ است
مثلا يكي از همكلاسي هايم عاشق شده بود
از احساسش ميگفت از اينكه اورا از خودش بيشتر دوست دارد
جا ميخوردم! ميگفتم مگر ميشود؟ چرا انقدر شعار ميدهيد؟
اصلا همچين چيزي ممكن نيست
انقدر ديوانه وار عاشق شدن مخصوص رمان هاست
و تمام اين حرفهايي كه ميزنيد بدون ترديد اغراق و شعار است
اما زندگي مرا با واقعيت روبرو كرد
زماني نگذشت كه من عاشق شدم
سادهِ ساده… ديوانه وارِ ديوانه وار
انقدر عاشق شده ام كه عشق ديگران به هم برايم كم بنظر ميرسيد
انقدر عاشق شده ام كه دوست دارم جانم را بدهم اما يك ساعت…تنها يك ساعت از عمرم را با او سپري كنم
انقدر عاشق شده ام كه تمام دنيا برايم سياه شده!سياهِ سياه! رنگ چشمهايش! دنبال دليل علمي نميگردم اما بيخود نبود كه خداوند براي چشم آدمها رنگ انتخاب كرد
بايد رنگي باشد كه بتواند آدم را غرق كند

كه آدم آن را به همه رنگها ترجيح دهد
بايد رنگي باشد كه آدم را از زندگي روزمره اش جدا كند و پرت كند چند فرسخ آن طرف تر
چند فرسخ آن طرف تر از زندگي حقيقي
درست كنار رويا
روياي زل زدن به چشم هايش و گفتن جمله دوستت دارم و ديدن عكس العمل هايش! پلك زدنش… نفس كشيدنش
به يك نتيجه رسيدم
عاشق كه ميشويم يك نسخه جديدي از وجودمان رو ميشود كه حتي خودمان هم تعجب ميكنيم
دوست داريم برگرديم به نسخه قبلي خود اما امكان پذير نيست
عاشق كه ميشويم برميگرديم به دوران كودكي خود و تمام حماقت هاي ان زمان را تكرار ميكنيم
عاشق كه ميشويم حتي خودمان از كار هاي مان نفرت داريم اما خب چه كنيم؟ عاشق شديم! عاشق شدن من كمي عجيب تر است

تجربه اولين عشق هميشه سختي خاص خود را دارد
البته بماند كه من فقط به اولين عشق اعتقاد دارم و مطمئنم اولين عشق آخرين عشق خواهد بود حتي اگر فرصت بوجودامدن رابطه بين دو طرف نباشد
بنظر من تنها جايي كه ميتوان گفت زن و مرد با هم فرق
دارند همينجاست
زنان كه عاشق ميشوند تمامِ خود را درگير ميكنند
عاشق شدنشان روي راه رفتن، مدل مو، لباس، نوع خنديدن و حتي سرعت پلك زدنشان تاثير ميگذارد
به سرعت تغیير ميكنند… انقدر تغیير ميكنند كه بعد ها اگر آن عشق ثمري نداشت نميتوانند به خودِ قبلي شان برگردند
و اسم اين تغیير بي بازگشت را ميگذارند شكست عشقي

مردان اما نه! هميشه يه بخشي از قلب شان را ميگذارند كنار براي روز مبادا
اين ها همه مقدمه چيني بود براي خودم تا اعتراف كنم

من گلورينا عاشق شدم
انقدر عاشق كه حتي زماني كه پلك ميزنم دلم براي ديدنش تنگ ميشود چه برسد به اينكه نباشد
بي دليل جلوي رويش سبز ميشوم
مات ميشوم… از اين دنيا كنده ميشوم
غرق ميشوم در دنياي سياهِ چشمهايش
مشكي براي همه نويد خوشبختي است يا
فقط من ديوانه شده ام!؟

..♥♥………………

نورا مرغوب❇
❇فصل دوم | نامه شماره سه