فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: ستار

    ستار

    About ستار

    زندگی صحنه ی یکتـــــــــــای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواندو از صحنه رود .... صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد

    خاطرات دانشگاه


    دوره ی دانشگاه یه قسمتی از زندگیه که خاطرات تلخ و شیرینش از ذهن انسان پاک نمیشه
    چون یه سیکل از زندگیمونو اونجا تلف کردیم

    دوره ی دانشگاه برا من همیشه خاطره انگیز بوده
    بخصوص که پسر آرومی نبودم
    بز درونم با خر درونم زیادی بیش فعال بودن
    برا همین آتیشی نبود که نسوزونم

    ^^^^^*^^^^^

    تو کلاس یه بچه خرخون داشتیم که خیلی هم بد ذات بود
    از اونایی که از سر و کول همه بالا میرن تا خودشونو به قله برسونن
    البته پیشرفت خوبه
    ولی نه به قیمت لِه کردن بقیه

    القصه
    این بشر دوپا خیلی ادم گندی بود
    محال بود برا اینکه خودش تک باشه تو کلاس
    زیراب کسیو نزنه..کسیو خراب نکنه
    مثلا اگه قرار بود اخر ترم..کلاسها رو زودتر تعطیل کنیم..که بیشترش هم پیشنهاد اساتید بود
    یعنی استاد میگفت اگه همتون باهم نیاین کلاسی تشکیل نمیشه

    حالا این نکبت عنتر برقی همه رو تشویق میکرد که کلاس نیان..اما خودش میومد و گند میزد به همه چی
    یبار دقیقا از عمد باعث شد تا یکی از دخترای دانشجو که سر جلسه ی امتحان داشت برا اینکه نمره بگیره؛تقلب میکرد گرفتار بشه

    قصه از این قرار بود که اون دختر بدبخت داشت از رو جزوه مینوشت..این نکبت متوجه میشه
    و چون پشت سر دختره نشسته بوده
    همون لحظه دستشو بالا میگیره که مثلا سوال داره..مراقب هم میاد و مچ دختر بدبخت گرفته میشه

    بعد اون جریان دیگه همه اونو شناختن و بایکوت شد
    اما این کم محل شدن براش کم بود..باس ادب میشد

    چندتا از بچه ها تصمیم گرفتن سر و کله رو بپیچن و یجا تنها گیرش بیارن و آردش کنن
    اما این نقشه ی خوبی نبود..بالاخره لو میرفتن

    تا اینکه اومدن پیش من
    و خواستن کمکشون کنم
    منم که سرم درد میکرد برا اذیت کردن

    ^^^^^*^^^^^

    دانشگاه ما یه استخر سرپوشیده داشت که سانس های مختلف برا پسر ها و دخترها بود
    به بچه ها گفتم سر کلاس بیان پیش من از استخر بپرسن که کی میشه رفت و اینا
    بعد طوری که این متوجه بشه من ساعت های سانس پسرونه رو میگم
    چند روز بعد دوباره بیان و هی بمن اصرار کنن که چکار میکنی مفتی چندسانس میری استخر
    بعد من اروم یه مشت حرف الکی میزنم و شما آخ و اوخ کنین مثلا وانمود کنین که عجب راهی یاد گرفتین
    بقیه ش رو بسپارین بمن
    القصه
    یه ده روز شد تا این فیلم ما جواب بده
    یروز اول صبح..اون شازده پسر منو کشید کنار و گفت
    قصه چیه میگن تو چندساعت تو استخر میری و پول نمیدی
    بهش گفتم نه..اینطور نیست
    از اون اصرار و از من انکار
    تا اینکه اخرش گفتم بهش
    توی استخر..اون دوش ها هست که موقع خروج میری خودتو اب میکشی
    برو اونجا..بی سر و صدا..در رو از داخل ببند..یه نیم ساعت بعد..سانس جدید که شروع شد..بیا قاطی ملت و
    حالشو ببر

    نقشه م گرفت
    فردا این جناب زرنگ صبح اول وقت میره استخر..بعد از تموم شدن سانس..میره تو اتاقک دوش..همونجا میمونه تا سانس بعد
    غافل از اینکه سانس بعد مال خانوما بوده

    ^^^^^*^^^^^

    هیچی دیگه
    حراست منو خواست
    گفتن این بابا میگه راهنماییش کردی
    منم گفتم
    من گفتم بره تو اتاقک تا سانس بعدی
    نگفتم که بره وسط سانس خانمها
    پس خودش کرم داشته
    وانگهی
    من بگم بیوفت تو چاه
    باس بره بیوفته؟

    یه مدت اذیتم کردن
    اما خب
    به اخراج شدن یه ادم رذل و آشغال می ارزید

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    ستار
     

    4 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات دانشگاه


    اون عهد بوق،موقعی که رفتم دانشگاه
    همه ی ذهنیتم از دانشگاه یه محیط رسمی با یه عده دانشجوی همه چی تمام با یه تعداد استادِ شسته روفته بود
    وارد که شدم دیدم این صدا و سیما کلا ما رو اسکول کرده
    عامو ملت هر کاری میکردن الا درس خوندن
    البته ناگفته نماند که اون بیست سال قبل خب خیلی جو دانشگاهها بهتر بود

    ^^^^^*^^^^^

    القصه
    بعد دوترم که به محیط اشنا تر شده بودیم
    هنوزم تو این فکر بودم اگه یروز یهو تو راه پله
    خیلی اتفاقی به یه دانشجوی دختر
    تنه زدم و جزوه هاش پخش زمین شد
    بعد حتما باید ازدواج کنم؟
    کلا تو این توهمات بودم که یروز توی راهروی دانشگاه
    یه صدای لطیفی بگوشم خورد
    خیلی عجیب بود که اون صداهه داشت فامیلی منو میگفت

    برگشتم دیدم بعععععله
    یکی از همکلاسای خودمونه
    یه دخترخانم خیلی باکلاس و متشخص
    خبر داشتم که باباشم از اون مولتی میلیاردرای شهره
    یه صداهای گنگ و نامفهومی هم بگوشم میخورد
    انگار صدای هلهله و شادی بود
    انگار قرار بود یه اتفاق خیلی خفن و رومانتیک بیوفته

    یه لحظه ذهنیت هام قاطی شدن
    پیش خودم گفتم
    چرا اینجوری پس؟
    مگه نباس تو راه پله بهم بخوریم و اینا
    بعد فکر کردم خو لابد اینم یه مدل دیگه س برا ازدواج که برام تعریف نشده

    بعدش فکر کردم
    حالا که داریم متاهل میشیم
    ماشین چی بخریم
    بنز خوبه
    بی ام و خوبه

    ولی بهتره برا اول کار یه ماشین ارزونتر بخریم تا درسمون تموم بشه
    بعد که خونه مونو تبدیل به یه ویلای لاکچری کردیم
    بعد من بنز میگیرم
    خانمم هم یه بی ام و کروک

    ^^^^^*^^^^^

    همینطور داشتم به شرکت نداشته م و سفرای خارجی و اینا فکر میکردم
    یهو دختره با یه لبخند غلیظ
    و چشمانی پر از اشک
    بهم گفت

    آقای آریافر
    خیلی ببخشیدا
    پشت شلوارتون پاره س

    یهو بنز و شرکت و ویلا و ازدواج و همه چی دود شد رفت هوا
    بسرعت نور دستمو به پشت باسنم زدم
    و دیدم

    اشهد ان لا اله الا الله
    بسم الله القاسم الجبارین
    انا لله و انا علیه راجعون
    شلوارم از زیر خشتک تا پس کمرم جر خورده
    حالا اینا هیچی
    اون شورت مامان دوز رو که داشت به ملت عرض ادب میکرد رو کجام کنم

    تازه اونم هیچی

    اون صد نفری که کف سالن ولو شده بودن
    نکنه من باعث شدم از خنده بمیرن؟
    خونشون گردم نیوفته یا خدا
    دختره که کف سالن پهن شده بود و هلیکوپتری میرفت

    ^^^^^*^^^^^

    القصه
    یه یکهفته ای که دانشگاه که هیچی
    از خونه هم بیرون نمیومدم
    بعدشم اجبارا خودمو به بیعاری زدم و انگار نه انگار که چیزی شده باشه میرفتم دانشگاه
    بماند که هرچی متلک تا عالم هستی بود نثارم میشد
    ولی تجربه های خوبی کسب کردم
    مثلِ

    صدا و سیما و این فیلما همش الکیه

    تو دانشگاه حلوا خیرات نمیکنن
    یهو میبینی گوه خیرات میکنن

    هر صدایی بگوشم رسید تحت هر شرایطی پشت سرمو نگاه نکنم

    ازدواج تو دانشگاه خر است

    هر شلواری خریدم پنج سری با جوالدوز خشتکشو خودم بدوزم

    من الله بح بحون

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
    روز دانشجو مبارکا باشه

    ستار
     

    4 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    آنچه نصیب است


    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    آنچه نصیب است، نه کم میدهند
    گر نستانی،به ستم،میدهند

    زنی به نزد داوود پیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟

    پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز پیش مقداری پارچه قرمزی داشتم خواستم آن را به بازار ببرم و بفروشم و غذایی برای فرزندانم بیاورم ؛در بین راه بادی شدید آمد ُچنان که به زمین افتادم و باد پارچه را از دست من به اسمان برد ..اینک مضطر شده ام

    در همین حال چند مرد وارد شدند و عرض کردند که ما مقداری مال برای فقرا نذر کرده اییم و اینک آورده اییم .آن پیامبر شرح حال آن پولها را پرسید گفتند:چند روز پیش در کشتی که ما بودیم رخنه ای پدید امد و ما هیچ وسیله ای نداشتیم ناگهان پرنده ای در آسمان پیدا شد و پارچه قرمزی را به کشتی انداخت ما با آن پارچه رخنه را بستیم و در حین حادثه نذر کردیم که هر کدام صد دینار به فقرا بپرازیم

    حضرت داوود فرمود : ای زن خداوند دردریابرای تو تجارت می کند و تو او را بی عدالت
    میدانی؟
    ُاو بیش از هر کسی به فکر توست این پولها را بردار و برو

    ****►◄►◄****

    ستار
     

    4 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    یاد باد …


    user_send_photo_psot

    ****►◄►◄****

    گاهی وقتا مواظب همدیگه نیستیم
    مداومت حضورمون کنار همدیگه ما رو بیخیال هم میکنه

    برا هم عادی میشیم
    بعد چند روز یا چند ماه و یا چندسال
    متوجه میشیم
    ای دادِ بیداد

    یکی از ماها نیست
    کم شده
    گم شده
    رفته
    و ما اینقدر بخودمون مشغول بودیم
    که نفهمیدیم یه عزیزی که ادعایی بجز دوست داشتن ما نداشت
    اینقدر خوب بود که برامون عادی شد
    خیلی عادی ندیدیمش
    حالا رفته

    این عمر ماست که رفته

    ولی یه جایی
    توی دلمون
    جای یه چیزی
    یه کسی
    یه حسی خالیه

    ****►◄►◄****
    آبجی پریسا م
    یادت بخیر

    ****►◄►◄****

    ستار
     

    4 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    نوشته های اندرویدی

    خاطرات سربازی


    ^^^^^*^^^^^

    یه اصطلاحی هست که میگه
    دوسال میریم سربازی
    شصت سال خاطراتشو تعریف میکنیم
    حالا یجور دیگه هم هست

    میگن
    دوسال عمرمون تلف شد
    پدرمونو دراوردن

    و اینا

    بعد همش مینالن که
    عخییی
    چه روزایی بود
    یادش بخیر

    و اینا

    ^^^^^*^^^^^

    بگذریم

    تو سربازی اینایی که پایه خدمتیشون بالاست
    معمولا دیگه چموش بازی در میارن
    پست نمیدن
    میشن ارشد و اذیت جدیدا میکنن
    بهرحال برا خودشون حق اب و گِل دارن

    قبلا گفتم خدمتم توی نقطه ی صفر مرزی بود و تو سنگر کمین

    چون تیربارچی بودم و تیربار هم دوتا خدمه میخواد
    همیشه یکیو میفرستادن کمکی برا من
    ولی خب
    دو روزه از اون جهنم جیم میزد و من تک میشدم
    بگذریم که من ژنتیک تنهایی خودمو دوست داشتم
    پس از خدا م بود کسی دورم نباشه

    ^^^^^*^^^^^

    یروز چندتا سرباز صفر رو فرستادن پاسگاه ما
    افسر مافوق هم کمال سوءاستفاده رو از این بدبختا میکرد
    ولی برا ما قدیمیا جرات نداشت شاخ بشه
    چون بد جور ضایعش میکردیم
    از قضا یکی از این جدیدا خیلی پسر ساده و در عین حال نفهمی بود

    سر همین نفهم بازیش خواستن اذیتش کنن
    به این شاخ شمشاد گفته بودن اینجا باید حق طناب بگیری
    این یه اصطلاحی بود تو سربازی
    که برا بچه ترسو ها کاربرد داشت
    یعنی با طناب خودتو دار بزنی
    و گویا کسی به این شاخ شمشاد گرا نداده بود که این یه اصطلاح سرکاریه

    ^^^^^*^^^^^
    ضمن اینکه میخواستن اینو از سر خودشون کم کنن
    فرستادنش دوکیلومتر جلوتر پاسگاه
    داخل مرز..سنگر کمین..پیش منه خدا زده

    همون روز با قاچاقچیها درگیر بودیم
    نگو به این نکبت گفته بودن
    سهم طناب تو..پیش اون سربازه س که تو سنگر کمینه
    باید بری پیش اون

    ^^^^^*^^^^^
    القصه
    من مشغول تیراندازی بودم و هی باید قطار فشنگ میدادم دهن تیر بار
    یهو دیدم یه سرباز
    عین گاو داره وسط درگیری میاد سمت من
    صدا هم به صدا نمیرسید که بهش بگم
    نکبت..موقعیت منو لو میدی..نیا سمت من

    با بیسیم به عقب گفتم این نکبت کیه داره میاد..چرا فرستادینش
    گفتن کمکی خودته

    نمیشد کاری کرد
    فقط یه لحظه عقل کرد و دراز کش و سینه خیز اومد
    تا رسید تو سنگر گفت

    حق طناب من پیش شماست؟؟؟

    ^^^^^*^^^^^
    گاهی وقتا ادم دلش میخواد یه کارد برداره
    شاهرگ خودشو بزنه

    یه مشت تو پوزش زدم و گفتم
    میتمرگی همینجا و تا نگفتم تکون نمیخوری
    بدبخت ریده بود تو خودش

    بعد یکساعت که درگیری تموم شد
    بهش گفتم
    مردک شتر
    اومدی اینجا مال باباتو بگیری؟
    خب نفهم..میکشنت
    بعدشم براش توضیح دادم که حق طناب برا سرکار گذاشتنت بوده

    ^^^^^*^^^^^
    طبق معمول
    روز بعد باز تنها شدم
    چون از من خر تر برا اون پست و اون سنگر نبود

    الهی که هیچوقتی..هیچ کسی نفهم گرفتار نشه

    o*o*o*o*o*o*o*o

    ستار
     

    4 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    ما؟اونا؟


    توی یک نمایشگاه خودرو،این آقا کوچولو همینطور که داشته به ماشینه نگاه میکرده،میره آرم ماشین رو بوس میکنه
    حالا واکنش مدیران مرسدس بنز

    همین ماشین رو به والدین این آقا کوچولو هدیه میدن

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^
    حالا اگه تو مملکت ما یه آقا کوچولو توی یه نمایشگاه بره کنار سمبل صنعت خودروی کشور که همون پراید باشه
    و بهش دست بزنه

    عکس العمل مدیران ما:

    user_send_photo_psot

    هووووووی..انترررررر خانمممممممم
    جلو توله ت رو بگیییییررررر
    ماشین رو به گوه کشیییییییید

    ….

    ♦♦—————♦♦

    ستار
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    جوک های پاییز 98

    یاد یاران


    ****►◄►◄****

    قسمتی از وصیت نامه جانشین فرمانده لشگر سی و یک عاشورا

    شهید حمید باکری

    سال ۱۳۶۱ قبل از عملیات والفجر

    دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند که در اینصورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند

    یک . دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزد واز گذشته خود ژشیمان میشوند

    دو . دسته ای راه بی تقاوتی را بر میگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند وهمه چیز را فراموش میکنند

    سه . دسته ای سوم به گذشته ی خود وفا دار میمانند واحساس مسئولیت میکنند که از شدت مصائب وغصه ها دق خواهند کرد

    پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دوسته اول ختم به خیر نخواهد شد وجز و دسته سوم ماندن بسیار سخت

    ستار
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    نوشته های اندرویدی

    شعرهای دیروزی


    ^^^^^*^^^^^

    تو عالم بچگی یه شعرهایی برامون میخوندن تا سرگرم بشیم
    اما الان که فکر میکنیم..میبینیم داخل شعرها کلی حرف و حدیث بود و ما اسکول بودیم و حالیمون نمیشد

    دیگه الان که گذشته
    اما بدونیم معانی مخفی داخل شعرا چی بودن بدک نیست

    ^^^^^*^^^^^

    دویدم و دویدم

    بهمون القا میشد تنبل نباشیم..یه حرکتی بزنیم بد نیست
    ……..

    دوتا خاتون رو دیدم

    همینطور که داری میریاا
    حواست باشه..همینطور. الله بختکی نرو..مواظب دور و بر باش
    ممکنه یه دافی..چیزی از کنارت رد بشه
    ……..
    یکیش بهم آب داد

    این یعنی بر بر نیگاشون کن
    شاید خندید بهت
    ………
    یکیش بهم نون داد

    ممکنه اون یکی بهت شماره بده..پس از فرصت نهایت سوء استفاده رو کن
    ……..
    نون رو خودم خوردم

    با اون که شماره داد رِل زدم

    ………
    آب و دادم به صحرا

    اونی که خندید رو وللش
    نقد و بچسب..خنده برام نون و آب نمیشه

    ……..
    صحرا بمن علف داد

    بجا اونکه به اونکه خندید توجه کنم..وقتمو گذاشتم برا بعدی
    …..

    علف و دادم به بزی

    این رکبی که زدم جواب داد و یه زید دیگه تور کردم
    ….

    بزی بمن شیر داد

    این جدیده خیلی عالیه..باباش مایه داره..میشه کلی دورش لفت و لیس کنی

     

    ^^^^^*^^^^^

    حالا خودتون تا ته این شعر رو حدس بزنید
    واقعا داخل این شعرها درس زندگی بوده و ما خر بودیمااا

    ستار
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    دهه شصتیا

    کوچه ی قهر و آشتی



    ^^^^^*^^^^^

    در گذشته های دور در محله قدیمی شیراز در نزدیکی آرامگاه سیدعلاء الدین حسین کوچه تنگی وجود داشت و هم اکنون هم وجود دارد به نام

    « قهر و آشتی »

    این کوچه بسیار تنگه و عبور دو نفر در یک زمان بسیار مشکله

    اگر افرادی از یکدیگر رنجشی داشته اند یا باهم قهر بودن

    با گذر از این کوچه با هم بر خورد می کردن و صورت هم رو می بوسیدن و رنجش رو فراموش می کردن

    و دوستی مجدد را آغاز میکردن

    مردم هم کسایی رو که باهم قهر بودن رو داخل این کوچه میبردن تا باهم آشتی کنن

    ****►◄►◄****

    ^^^^^*^^^^^

    ستار
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    آیا میدانید

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

    سوسک ها بسیار از ادم ها دوری میکنند در حدی ...

    user_send_photo_psot

    دیروز یا ی دختره دعوام شد اعصابم خورد شد.

    گفتم گیره عجب خری افتادیم.گفت خودت گیره ...

    user_send_photo_psot

    حیف نون میره نونوایی میبینه صف مردونه شلوغه،صف زنونه خلوته
    میره تو صف زنونه ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    نامه‌هایت را
    بی‌نشانی به باد بده
    می‌رساند
    خانه‌ام بر ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    آمدم با غزلی ساده ولی تکراری
    لطف داری تو اگر دل به دلم ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    با فاصله ای امن که آسیب نبینی
    بنشین و فقط شاهد ویرانیه من باش

    ...

    user_send_photo_psot

    از تاریخ 28 تیر  ۱۹۳۶ تا 19 مرداد 1396

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    خب این نقاشی رو هم ...

    user_send_photo_psot

    . جملات زيبايي بود حيفم اومد نفرستم :

     

    1..اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    آرام بودن حس جالبیست

    آرام که باشی
    لبخند همیشه گوشه لبت ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    اینجا صدای پا زیاد میشنوم اما هیچکدام تو نیستی

    اینجا ...

    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    ساختمان رو به رویی را که تخریب می کردنند دلم گرفت، و ناراحت بودم ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    از دبیر شیمی پرسیدم عشق چیست
    گفت عشق تنها اسیدی است
    که بر قلب اثر ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    تو دوری زمن من بیقرارتم
    تو عشقی من من عاشقتم

    وفای تو چنان بود ک کرد ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .