فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: رویا

    رویا

    About رویا

    😊😢

    بچه مثبت | قسمت سوم


    تا ساعت دو ظهر خواب بودم سوسن جون با تهدید منو بیدار کرد

    همین که بیدار شدم ناهار و صبحونمو یه جا لازانیا خوردم و بعد اون به اتاقم برگشتم

    خیر سرم میخواستم فقط برای یه بارم که شده به درس و دانشگاهم برسم که همین که کیفم را باز کردم دفتر متین را دیدم . و بازش کردم

    در صفخه اول بزرگ نوشته بود به نام او و زیرش با خط ریز نوشته بود خدایا این ترمم مثل ترمهای پیش کمکم کن ………..من محتاج کمکتم

    اوه…اوه….پس بگو چرا هر ترم شاگرد اول میشه

    خوب خدا جون از این کمکا به ماهم بکن

    صفحات بعدی همه جزوه بود و خیلی تمیز و مرتب نوشته شده بود سریع همه جزوه اش را کپی گرفتم و دوباره داخل کیفم گذاشتم تا فراموشش نکنم

    حالا وقت کشیدن یه نقشه درست و حسابی برای این آقا پسر بود

    مامان بدون در زدن وارد اتاقم شد و رو به من ایستاد

    جونم مامانم

    مهلقا الان زنگ زد

     

     خوب بزنه به من چه

    ملیسا مودب باش گفت آرشام از تو خیلی خوشش اومده و خواسته بیشتر باهات آشنا بشه

    مامان من دلت خوشه ها…..پسر افسردگی داره …فکر کرده من دلقکم و فقط میتونم بخندونمش

    بسه چرت نگو ……اون برای بحث ازدواج میخواد باهات بیشتر آشنا بشه

    اینا فیلمشه

     

    مامان که از این طرز جواب دادن من حسابی کفری شد داد زد

    ا….بسه…هر چی من میگم تو یه چیز دیگه میگی

    عجب جمله ای گفتی چیز

    ملیسا به خدا اگه بخوای با آبروی من جلوی آرشام بازی کنی من میدونم و تو

    اوه….باشه بابا چرا انقدر سرخ شدی ……حالا انگار کی هست این آرشام خان……اصلا من به آبروی شما چکار دارم

    همین که گفتم. از اتاقم بیرون رفت و در را محکم بست

     

    دم در کلاس منتظرش ایستادم هنوز با شقایق کمی سر و سنگین بودم

    اما به هر حال از امروز باید عملیات تور کردن بچه مثبت را انجام میدادم

    اینو خوب میدونستم که متین با همه پسرای دور و برم فرق داره ، نمیشد با دادن یه شماره موبایل یا یه نخ دیگه منتظر واکنش ازش باشم

    سلام متین

     

    بدون اینکه سرش را بالا بیاورد جوابم را داد

    آقا متین من چند جای جزوتون مشکل داشتم میشه راهنماییم کنید

    نگاهی به ساعتش کرد و گفت

    بعد از کلاس بعدی ربع ساعت وقت اضافه دارم

    دلم میخواست خفش کنم

    واسه من زمان تعیین میکنه ومن …منی که پسرا واسه دادن یه لحظه قرار ملاقات باهاشون خودشونو میکشند

    نفس عمیقی کشیدم تا خشمم را فرو دهم

    خیلی خوب بعد از کلاس میبینمتون

     

    داخل کلاس رفتم و کنار یلدا نشستم . کلاس شروع شد و استاد شروع کرد و ور ور کردن و من فقط به دهانش چشم دوخته بودمو و گاهی هم دو سه خط یادداشت بر میداشتم

    اونم واسه اینکه استاد شک نکنه

    استاد با گفتن خسته نباشید از کلاس خارج شد و من بدون توجه به حرفای یلدا از جا بلند شدمو با جزوه زیراکسی متین که دیشب برای نقشه امروز قشنگ مطالعه اش کرده بودم و به قول سوسن خانم از عجایب هفتگانه بود که من تو اتاقم مشغول درس خوندن باشم ،به سمت متین رفتم
    فقط یه لحظه سرشو بالا آورد و من توانستم رنگ جذاب چشمانش را ببینم

    بفرمایید اینجا بشینید

    به صندلی کناریش اشارهه کرد

    کنارش نشستم و زیر نگاه سنگین همکلاسی هایم که گاهی با تعجب و گاهی با شیطنت بود جزوه را باز کردمو یک به یک اشکالاتمو پرسیدم

    متین با طمئنینه همه را توضیح داد و من کاملا تمام آن قسمتها را متوجه میشدم

    توضیحاتش چه بسا کاملتر از استاد هم بود و اون تاکید میکرد اینو از فلان کتاب خوندم

    به ساعتش نگاهی انداخت و گفت

    وای نیم ساعت شد کلاس بعدیم الان شروع میشه با اجازه

    ممنون که وقتتونو در اختیارم قرار دادید

    اوه اوه چه غلطا….منو و این حرفا

    خواهش میکنم………با اجازه

    خاک تو سر بی احساسش نه یه لبخندی نه یه احساسی مثل مجسمه میمونه این پسر ….ولی من آدمش میکنم

    با خروج متین از کلاس که خیلی با عجله صورت گرفت ،بچه ها وارد کلاس شدند

    مارمولک چی شد مخشو زدی

    نه بابا این خیلی پاستریزس

    ذهنم بدجور درگیر رام کردن متین شده بود به طوری که بچه ها هم متوجه سکوتم شده بودند

    از طرفی هم مجبور بودم هر روز مامان و آرشام را بپیچونم

    در کافی شاب مشغول هم زدن شکلات داغم بودم که یلدا محکم با آرنجش توی پهلویم زد

    هان چته وحشی ….؟

    ملی دو ساعته داریم باهات حرف میزنیم اصلا تو این دنیا نیستی معلوم هست کجا سیر میکنی؟

    هیچ جا……یکم فکرم درگیره

    اُ…اُ………..چی ذهن ملی خانمو در گیر کرده

    نگاهم به سمت کورش کشیده شد

    آهی کشیدمو و گفتم

    اول از همه بیاید این آرشامو از سرم باز کنم …مامان بدجوری پیله کرده

    کورش خندید و گفت : نگو به زور میخواد شوهرت بده که باور نمیکنم………ملیسا و چشم گفتن به بابا مامانش

    ببند اون نیشتو … تو که رفیق فابریک ان پسره شدی و……

    ملی باور کن از سرتم زیاده انقدر با حاله……..اوه اوه حلال زاده هم که هست

    و گوشیش را از روی میز برداشت و گفت

     به به…آرشام خان …ممنون………..کجایی الان ………..واقعا …پس بیا کافی شاپ آخر خیابون …..منتظرتم

    گوشی را روی میز گذاشت و گفت الان میاد

    کورش واقعا خری یا خودتو به خریت میزنی ….من میگم از این پسره خوشم نمیاد تو ………..

    میدونم بابا جوش نیار ….من به خاطر تو دعوتش کردم

    اول اینکه روبروی دانشگاهمون بود و دوم اینکه وقتی بیاد تو جمع ما میفهمه چقدر تو بچه ای حالا حالاها به درد ازدواج نمیخوری

    نازنین گفت

    راست میگه اونجوری دیگه خودش کنار میکشه و تو هم مجبور نیستی به خاطر این موضوع با خونوادت درگیر بشی

    با ورود آرشام شقایق سوت آهسته ای کشید و گفت

    او لالا…….عجب تیکه ایه

    با حرص گفتم

    زهر مار …..تابلو

    کورش به آرشام اشاره کرد و شقایق با تعجب به سمتم برگشت و گفت

    این ….آرشامه…….خاک تو سر بی لیاقتت ملی

    تا اومدم جواب بدم آرشام به میز ما رسید و با همه احوالپرسی گرمی کرد

    و کورش همه را به او معرفی کرد و در آخرم گفت

    اینم ملیسا خانوم ما

    به سلام ملیسا خانم پارسال دوست امسال ….

    نگذاشتم حرفش تمام شود و در حالی که چشم غوره ای به کورش میرفتم گفتم

    سلام حال شما؟ خانواده خوبند ؟خاله مهلقا خوبه؟

    همه خوبند از احوالپرسیهای شما

    کنار بهروز نشست و کورش هم گارسون را صدا زد

     چی میخوری آرشام جان؟

    قهوه اسپرسو

    شقایق با دیدن آرشام آب از لب و لوچه اش آویزان شد

    محکم زدم رو پاش و چشم غوره ای به او رفتم که حساب کاردستش اومد و خودشو کمی جمع و جور کرد

    بالاخره به بهانه داشتن کلاس آرشام را دک کردیم

     
    با این همه فکر کردن باز هم به نتیجه ای نرسیدم متین واقعا از نظر من فوق العاده ناشناخته بود
    کسی که با تمام پسرهای اطرافم فرق میکرد
    توی این شرط بندی مسخره نمیخواستم و نباید شکست میخوردم ……انگار این شرط بندی المپیک جهانی بود و من و متینن تنها شرکت کننده هایش …بیچاره متین حتی از وجود چنین شرطی روحش هم خبر نداشت
    بدتر از همه اینکه اگه شکست میخوردم آبرویم نه تنها جلوی دوستانم بلکه جلوی تمام بچه ها میرفت
    وای تصور اینکه جلوی متین بایستم و بگم عاشقش شدم دیوونم میکنه
    مطمئنم پوزخند مسخره اش را به لب میاره و بدون هیچ حرفی از کنارم میگذره
    توی همین فکرا بودم که نازنین بلند توی گوشم داد زد
    دستم را روی گوشم گرفتم و با عصبانیت نگاهش کردم
    چیه چرا اینطوری نگاه میکنی دارم کم کم به این نتیجه میرسم که عاشق شدی

    برو بابا دلت خوشه مگه همه مثل تو و بهروز خرند

    کورش خندید و گفت

    دور از جون خر

    بهروز یه پس گردنی محکم به کورش زد و گفت

    تو دوباره زر زدی
    هنوز بچه ها مشغول کل کل با هم بودند که شقایق رسید
    بچه ها بردو دیدید
    به او که خم شده بود و دو دستش را روی زانویش گذاشته بود و نفس نفس میزد نگاه کردمو گفتم

    علیک سلام …………ممنونن ما هم خوبیم تو چطوری

    شقایق ایشی گفت و بعد گفت

    مگه دامپزشکم که حال شما را بپرسم؟

    راس میگی فقط ما دامپزشکیمو باید حال تو را بپرسیم

    اه…..ملی کوفت بگیری بذار حرفمو بزنم. جمعه میبرندمون توچال پیست اسکی

    خوب…این همه هیجانش کجا بود ما که ده بارم بیشتر رفتیم

    د..نه ..د…اینبار حدس بزنید کی نماینده نام نویسی شده و میخواد همراهمون بیاد

    خوب معلومه بچه های انجمن علمی

    آفرین یلدا ترشی نخوری یه چیزی میشی اما کدومشون؟
    چه میدونم ریاحی یا

    نه بابا بچه مثبتمون آقا….

    با هیجان گفتم متین؟

    آره دیگه ؟

    پس چرا نشستید من که رفتم ثبت نام کنم

    همگی با هم به سمت انجمن رفتیم
    متین همانطور که سرش پایین بود مشغول نام نویسی چند تا از دخترای گروه بود
    نمیدونم چرا بی اختیار تمام حواسم را داده بودم به اینکه ببینم متین به فرناز که داشت با لحن پر عشوه ای برایش از امکاناتت کم گروهش برای اردوها میگفت نگاه میکند یا نه ؟




    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت دوم


    داخل ساختمان که رفتیم بابا جلوتر از ما رفت و ما به اتاقهای تعویض لباس رفتیم
    مامان اول یه دستی به موهای مدل مصری و های لایتش که تا روی شانه اش میرسید کشید
    ماکسی سبز رنگش که با پرهای طاووس تزیین شده بود واقعا برازنده ی هیکل مایکنش بود
    و باعث شد بی اختیار در دلم اعتراف کنم که مامانم هنوز هم فوق العادست
    من شنل طلاییم را در آوردم و برای آخرین بار به سفارش های مامان مبنی بر سنگین بودن و متانت گوش کردم و بی حوصلهه وارد سالن شدم
    وای الینا جان
    با صدای فریاد مهلقا که بیشتر شبیه قار قار کلاغ بود به سمتش بر گشتم و مامان هم در آغوشش جای گرفت
    واقعا که حتی دنیای دوستیهای من و مامان متفاوت بود برای مامان شرط اول دوستی اصالت و پول بود و برای من مرام وو صفا
    با این فکر پوزخندی زدمو به مهلقا خیره شدم در آن لباس پر از پولک و رنگارنگش یاد داستان کلاغی در لباس طاووس افتادمو وو پوزخندم عمیقتر شد
    مهلقا مرا هم در آغوشش فشرد و در گوش زمزمه کرد چقدر ناز شدی

    ممنون…شما هم

    حرفم را ادامه ندادم مقصودم این بود که بگم شما هم مثل بوقلمون شدید …..ولی بیچاره اینگونه برداشت کرد که شما هم نازز شدید منظورم بود
    لبخندی دندون نما زد

     

    مامان که تا میزی که بابا نشسته بود صد بار ایستاد و با شونصد نفر سلام و احوالپرسی کرد و من بیخیال دنبالش راهه افتاده بودم و عین لک لک سرم را بالا پائین میکردم و زبونمو اک بند نگه میداشتم
    تا بالاخره آتوسا جونمو دیدم کنار یه پسر خوشتیپ نشسته بود که همین که دیدمش یاد هنرپیشه های ایتالیایی افتادم
    پسره هم به سمتم برگشت و با دیدنم از جاش بلند شد و کنارمان امد انگار نه انگار که اتوسای بیچاره با آن لباس دکلتهه کوتاهش داشت دو ساعت برایش فک میزد
    مامان با دیدنش گفت

    وای آرشام جان…..خوبی خاله
    اُاُ……..پس آرشام اینه استثنائا مامان یه بار درمورد تیپ و قیافه سلیقش با من یکی شد
    مامان با خوشحالی اونو تحویل میگرفت و من مشغول دید زدن آتوسا بودم که داشت از حرص منفجر میشد
    پوزخندی به رویش زدم و رو به مامان گفتم

    مامان من رفتم پیش بابا تنهاست

    مامان عین ماست وا رفت و رو به من از اون اخم عمیقا را کرد که معنیش این بود که خونه که رسیدیم پوستتو میکنم و فردا همم با عباس آقا میری دانشگاه

    آآآآ…..اینو اشتباه اومد فردا که پنجشنبس و کلاس ندارم

    با این فکر نیشم باز شد که آتیش مامان شعله ورتر شد و با حرص گفت
    ملیسا جان ایشون آقا آرشامه پسر خواهر
    برای این که کمی از گندی که زده بودمو ماست مالی کنم ،وسط حرف مامان پریدمو گفتم

    وای شما آقا آرشامید پسر خواهر مهلقا جان …..واقعا که تعریفتونو خیلی شنیدم

    نفس عمیق مامان نشان داد که از خیر کندن پوستم گذشته
    با لبخند گفت

    من میرم پیش بابات ….با اجازتون آرشام خان
    رو به من چشمک نامحسوسی زد و رفت
    رو به آرشام که به من خیره شده بود گفتم

    لطفا چند دقیقه منو تحمل کنید تا این مامانم بی خیال من بشه و بعد ….

    متوجه منظورتون نمیشم

    لبخند نازی زدم و گفتم

     

    بریم اونجا بشینیم تا کامل توضیح بدم

    به میز دو نفره گوشه سالن اشاره کردم همراهم آمد و از جلوی دیده های پر خشم آتوسا گذشتیم و به میز مورد نظر رسیدیم
    صندلی رو برایم جلو کشید
    اصلا از این سوسول بازی ها خوشم نمیامد برای همین میز را دور زدم و روی صندلی مقابلش نشستم
    در حالی که با تعجب نگاهم میکرد خودش روی صندلی نشست
    سریع آنچه را در مغز فندقیم میگذشت به زبون اوردم

    ببین آرشام………..میدونم پیش خودت فکر میکنی دیوونم …ولی من کلا از این شعارهای فرست لیدی و صندلی عقب کشیدنوو در ماشینو باز کردنو چه میدونم هر کاری که احساس کنم بین دخترا و پسرا فرق هست خوشم نمیاد ….اُکی؟

    منتظر جوابش نشدمو ادامه دادم

     

    و اما برای این بهت گفتم بیا اینجا که راحت حرفامو بهت بزنم…..مثل اینکه مامان من و خالهه مهلقات واسه ما دوتا نقشه های فراوون در سر دارند ……نمیخوام امشب دل کوچولوشون بشکنه میفهمی که

    من اهل ازدواج و این حرفا نیستم و به قول بچه ها ؛  منظورم دوستامند دهنم هنوز بوی شیر میده…..شما هم که سنی ندارییی ………..فعلا باید از زندگی مجردیت استفاده کنی

    مثل اینکه خیلی تند رفتم بیچاره با دهن باز نگاهم میکرد چشماشم مثل دوتا گردو شده بود
    انگار زبونشم موش خورده بود چون فقط نگاهم میکرد و حرفی نمیزد نفس عمیقی کشیدمو گفتم

    من دیوونه نیستم اینطوریی نگام میکنی …..فقط یکم رُکم

    از بهت در آمد و لبخندی زد و گفت

    فقط یکم….جالبه

     

    و بلند زد زیر خنده انقدر خندید که اکثر مهمانها سرشان صد و هشتاد درجه چرخید وو به ما خیره شدند
    با حرص گفتم

    زهر مار مگه واست جوک گفتم

    از بس خندیده بود اشک قطره قطره از چشمانش میچکید و او بریده بریده گفت

    وای…خدا مردم از خنده ….دختر تو فوق العادهه ای

    انقدر خندید تا آخر مهلقا هم کنارمان آمد و در حالی که به خنده های آرشام که به خاطر بد و بیراههای من کمی ولمش کمم شده بود میخندید گفت

    خاله جان پاشید با ملیسا یه خودی نشون بدید و به پیست رقص اشاره کرد
    آخ قربون دهنت یه دفعه تو عمرش یه پیشنهاد درست حسابی داد
    اولا من خیلی عاشق رقص بودم و دوما این جوجه فوکولی که داشت با دستمال اشکهایش را پاک میکرد خنده اش قطع میکرد
    همزمان با هم از جا بلند شدیمو به سمت پیست رفتیم
    زیر گوشش گفتم

    واقعا الکی خوشیا

    اونم گفت

    بیا بریم تا دل کوچولوشون نشکسته

    و دوباره هر هر کرد
    با حرص گفتم

    سرخوش….رو آب بخندی

    شانس خوبم همین که رسیدیم وسط آهنگ لاویو مهرزاد و پخش کرد

    امشب تو مهمونی روبرومی تو فاز رقصم دلم میخواد بیام ماچت کنم ازت میترسم آره……….. حالا یکی بیاد منو کنترل کنه

    به قول کورش جمعم کنه

    کلاس رقصهای متعددی که مامان واسه کلاس گذاشتن فرستاده بودم خیلی خوب بود به طوری که الان من یک رقصنده حرفه ای بودم

     

    آرشامم کم نمیاورد و منو همراهی میکرد

     

    رقصمون که تموم شد مهلقا خودش را انداخت وسطمونو گفت

    وای خدا عالی بود انگار ماهها با هم تمرین داشتید ؛ بعد منو آرشامو توف مالی کرد و رفت

    زیر لب گفتم

    خدا خانوادگی شفاتون بده

    آمین

    به چهره خندان آرشام نگاه کردمو گفتم

    خوب آقای دکتر من دیگه میرم پیش مامانم

    امیدوارم دفعه اول و آخری باشه که زیارتتون میکنم

    باز خندید و گفت

    میبینمتون

    خدا نکنه ……بای هانی

    به سمت میز مامان بابا رفتم مامان که مشغول صحبت با یه خانم تپل بود و بابا هم طبق معمول با شوهر مهلقا خانم مشغول به لاف زدن از تجارتاشون بودم

    سلامی کردم که یعنی من اومدم یکی بلند شه من جاش رو صندلی بشینم اما انگار نه انگار

    منم رفتم یه صندلی بیارم

    از دوستای مامانم تا حد مرگ متنفر بودم یک مشت آدم تجملگرای افاده ای و در عوض مامان هم از دوستای من بجز کورش که به قول مامان سرش به تنش می ارزید و مال یه خونواده پولدار بود و از قضا مامانش با مامانم دوست بود،متنفر بود

     

    اگه با دوستام میدیدم ،خر بیار و باقالی بار کن تا دو روز زندگی به کامم زهر میشد

    اما من عاشق دوستام بودم و مامانم هم ایضا

    در همین فکرا بودم که سروش طبق معمول خودشو نخود هر آشی کرد و کنارم آمد و گفت

    نبینم تنها نشستی خوشکله مگه سروشت مرده

    یهو با هیجان گفتم

    واقعا

    چی؟

    همین که سروش مرده

     

    اخماشو تو هم کشید و گفت

    هنوز این زبونت مثل نیش ماره؟

    آره ..هانی ….می خوای دوباره نیشت بزنم

    میدونی گاهی وقتا آرزو میکنم که لال بشی اون وقت با این چهره خواستنی تری

    خوبه …خوبه …آرزو بر جوانان عیب نیست

    سروش با حرص از من جدا شد و رفت

    کنه

    باز چی شده ؟

    وای کورش جونم تو اینجا چه میکنی؟

    کی اومدی من ندیدمت ؟

    اوه پیاده شو با هم بریم
    اول اینکه من الان رسیدم…دوم اینکه مگه میشه مامانت یه مهمونی بره که مامان من نباشه …سوم اینکه چی شده شدم کورش جونت؟؟؟؟؟؟؟؟

    آ….قربون دهنت همون کوری بهتره هم من راحتتر تلفظش میکنم…هم تو باهاش آشنایی داری و گوشت

    خیلی خوب بابا….اونوقت تعجب کردم گفتم یه ملیسای دیگه ای حالا مطمئن شدم خود بی لیاقتتی

    جوش نزن عزیزم …پوستت جوش میزنه

    -بی خیال نگفتی چرا امشب اینهمه خوشکل کردی؟ میخوای کار دست دل پسرای مردم بدی؟

    برو بابا دلت خوشه مامانم گیر سه پیچ داد

    بی خیال بیا بریم با هم بترکونیم

    همراهش دوباره به سمت پیست رفتم و با هم شروع به رقصیدن کردیم

    توی رقص وقتی با آهنگ یه چرخ خوردم آتوسا را دیدم که با آرشام مشغول رقص بود و جوری آرشام را تو بغل گرفته بود انگار دزد گرفته

    انگار آرشامم تازه منو دیده بود که با اخم



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت اول


    هوی

    کوفت بی ادب چته؟

    طرف اومد …..بدو مٍلی ……اومدش

    ایول …من که حاضرم بشین و تماشا کن

    موهای وحشیم را با فشار زیر مقنعه ام فرستادم ولی از اونجا که یه عالمه ژل و تافت روشون خالی کرده بودم به هیچ صراطی مستقیم نبودند و از جاشون جم نمیخوردند …..بنابرین بی خیال حجاب و این حرفا شدم و به سمت او که حالا در یک قدمیم بود ، برگشتم
    صدایم را کمی کلفتر از حد معمول کردم و گفتم

     سلام علیکم برادر

    جا خورد و فقط یک ثانیه نه بیشتر نگاهش را به چشمانم دوخت و من توانستم چشمای خیلی مشکیش را ببینم
    طبق معمول همیشه نگاهش را به کفشهایش دوخت و جواب سلامم را داد و خیلی مودب گفت

    فرمایشی داشتید؟

    با صدایی که از زور خنده کمی بلندتر از لحن اولم بود گفتم

    بله،میخواستم بدونم شباهت منو کفشاتون چیه که تا منو میبینید یه اونا نگاه میکنید

    صدای خنده دوستام بلند شد بدون اینکه نگاهشون کنم دستم را به نشانه ی سکوت بالا بردم و و با دست دیگرم که در مسیر نگاه برادرمان قرار داده بودم شروع به زدن بشکن کردم و گفتم

    ببین با حرکت دستم سعی کن نگاتو بالا بیاری تا بهت نشون بدم دقیقا کجام

    زیر لب استغفر الله گفت

    سرش را بالا آورد البته نه با حرکت دست من که دقیقا جلوی صورتم قرار داشت بلکه جهت نگاهش به سمتی بود که میتوانم قسم بخورم حتی یک مگس مونث هم از آنجا رد نمیشد
    پوفی کشیدم و گفتم

    نه داداش من اینطوری نمیشه ….حتما پیش یه متخصص بینایی و یکی هم شنوایی برو چون اینبار با صوتم نتونستی پیدام کنی و بشکنی دیگر زدم

    فرمایشتونو نگفتید

    در حالی که از این همه متانت و صبرش پوزم در آستانه کش اومدن بود گفتم

    همین دیگه میخواستم تستتون کنم ببینم بعد از این دو سالی که با هم همکلاسی بودیم بینایتون بهبود پیدا کرد که انگار خدا هنوز شفاتون نداده

    باز هم بدون اینکه نگاهم کند گفت

    خوب اگه تستتون تموم شد با اجازه

    کیفش را روی شانه اش مرتب کرد و از کنارم گذشت
    با حرص پایم را روی زمین کوفتم و به این فکر کردم که تو این دوسال که چندین بار سعی در اُسکول کردن طرف داشتم به هیچ نتیجه مثبتی نرسیدم

    یکی محکم زد پس سرم کورش با لبخند گفت

    خوردی هان…هسته اش و توف کن
    براش پشت چشمی نازک کردم و گفتم

    جوجه را آخر پائیز میشمارند کوری جونم

    قبل از اینکه جوابم را بدهد نازنین با صدای جیغ جیغوش گفت

    وای بمیری ملی کشتیمون از خنده

    وای راست میگی …اگه میدونستم تو با خندیدن میمیری و دست از سر ما بر میداری هر روز برادرمونو تست میکردیم

    بهروز اومد بزنه پس کلم که جا خالی دادم و اون با عصبانیت ساختگی گفت

    هوی..با ناناز من درست صحبت کن
    حالت عق زدن به خودم گرفتم و گفتم

    نانازش ….عق
    کوفت
    شقایق وسط پرید و گفت

    بریم کافی شاپ مهمون من
    یلدا که یه نمه فاز مثبت بودنش فعال بود گفت

    وای نه بچه ها پنج دقیقه دیگه کلاسمون با سهرابی شروع میشه …….اینبار اگه نریم پدرمونو در میاره
    کورش گفت:نترس بابا این دیگه دست ملیسا را میبوسه که باز واسه سهرابی فیلم بازی کنه و خرش کنه
    هر شیش نفرمان به سمت کافی شاپ حرکت کردیم
    بچه های دانشگاه ما را اکیپ شیش تاییها می نامیدند
    کافی شاپ نزدیک دانشگاه مثل همیشه شلوغ بود و به زور جایی واسه نشستن پیدا کردیمو حسابی شقایق را تیغ زدیم
    ملیسا
    هوم
    نکنه متین برات دردسر درست کنه

    متین دیگه کدوم خریه کوری جونم

    صدبار گفتم کوری نه و کورش خان …..متینم همین برادرمونه دیگه
    یلدا با دهان پر گفت:گناه داره دیگه اذیتش نکن

    اه اه …..هنوز نفهمیدی با دهن پر نباید حرف بزنی ؟

    و رو به کورش ادامه دادم نترس بابا برادرمون اهل لو دادنو اینا نیست اگه بناش به دردسر درست کردن بود دو سال پیش تا حالا اینکارو میکرد

    بهروز گفت : آره بابا……من شنیدم خرش خیلی تو حراصت میره
    شقایق که قصد داشت بلند شود گفت:خدایی خیلی پسر آقائیه
    رو به شقایق با حرص گفتم

    چیه نکنه پسندیدیش

    اولالا تصور کن شقایق و متین فتبارک الله احسن الخالقین

    شقی بپا بیرون که میرید رو کفشت ضربدر بزنی تا تو را با دخترایی که کفشاشون شبیه کفشتند اشتباه نگیره

    احتمالا از خونه هم بیرون نمیای مبادا یه مورچه نر نگات کنه

    شقایق با بیخیالی همیشگیش گفت

    کم زر بزن پاشو ببینم چطور میخوای استادو امروز راضی کنی؟
    رو به شقایق گفتم

    خودت زر میزنی میدونی چیه تو حسودیت میشه متین جونت فقط به کفشای من نگاه میکنه نه تو

    شقایق گفت : فعلا که داره…..را میسوزونه

    بی ادب …..اصلا میدونی چیه همین جا اعلام میکنم این بچه مثبتو هم به کلکسیون دوست پسرام اضافه میکنم

    نمیتونی ملی من باهات شرط میبندم

    میتونم خوبم میتونم ….اگه من اونو خر کردم پسرا باید موهای خوشکلشونو از ته بزنند و دخترا هم یک هفته با چادر بیاند دانشگاه

    شقایق با سرخوشی گفت : اگه تو باختی چی جیگر

    من……….من

    کورش گفت : هر کاری ما گفتیم به مدت یه هفته بکنی

    تو دوباره پر رو شدی؟

    تو ذهنت منحرفه به من چه
    یلدا گفت :نه اونطوری حال نمیده ملیسا باید جلوی تمام بچه های کلاس به متین ابراز عشق کنه
    همگی با هم گفتند قبوله
    و من به این فکر کردم که چرا دوباره جوگیر شدم و شرط بستم وای اگه میباختم آبروم میرفت

    کورش که دید من جدیم باز ساز مخالف زد و گفت

    ملیسا تو را خدا بیخیال شو ………..متین با بقیه فرق داره ….بفهم اینو

    جوش نزن کوری جونم ….به جون تو نه به جون این یلدا…نه به جون دوتاییتون کاری میکنم که آقا متین تو روی همه جلومو بگیره بگه ملیسا من عاشقت شدم

    وبه جای کفشام تو جفت چشام زل بزنه

    یلدا با فریاد گفت

    خفه شو از جون خودت مایه بذار
    بیخیال جواب دادن به یلدا شدم و مانتومو از قسمت آستین جر دادمو کیف قرمز خوشکلمو روی زمین مالیدمو بعد انداختم رو شونه ام و چندتا سیلی کوچولو هم زدم تو لپای سفیدم که کمی قرمز بشه
    نازنین گفت

    وا.دیوونه شدی خدا شفات بده

    خفه ….همتون دنبالم بیاید

    شقایق گفت:آهان این باز میخواد استادو رنگ کنه

    آهان آفرین به عقل این بچه

    شقایق با حرص گفت : خاک تو سرت من از تو 1سال بزرگترم

    میدونم گلم تو فقط از نظر هیکلی و سنی بزرگتری …..عقل که حتی در حد این بهزادم نداری

    تا بهزاد و شقایق آمدند جواب دهند یلدا گفت:وای ملی این مانتو که الان آستینشو پاره کردی همونی نیست که دیروز خریدی و به خاطرش 4 ساعت من بد بختو تو پاساژ………..تاب دادی؟

    آره همونه آبجی

    شقایق رو به بچه ها گفت : پولداریه و بیدردیه و بی عقلی
    به پشت در کلاس رسیدیم و گرنه جوابش را میدادم
    از پنجره کوچک روی در نگاهی به داخل کلاس انداختم استاد مشغول درس دادن بود
    در زدمو منتظر شدم سهرابی با آن صدای کلفتش گفت : بفرمائید
    در حالی که پوستم هنوز از سیلی ها سرخ بود در را باز کردم و گفتم

    اجازه هست استاد؟

    استاد در حالی که در ماژیک وایت بردش را محکم بست و با عصبانیت رو به ما گفت

    خانم احمدی …شما و دوستاتون باز دیر رسیدید…..حتما توقع دارید که با این همه تاخیر باز راهتون بدم؟
    در حالی که گریه تصنعی میکردم گفتم

    استاد به جون همین دوستام که برام خیلی عزیزند من داشتم سر موقع میومدم دانشگاه که یه پسره عوضی مزاحمم شد و بعد به آستینم اشاره کردمو و کیفم را جلوم گرفتم و چند بار به آن ضربه زدم که باعث بلند شدن گرد و خاک شد

    و شقایق بیچاره که کنارم ایستاده بود به سرفه افتاد

    بی خیال او رو به استاد گفتم باز خدا را شکر من فنون کاراته را بلد بودم.
    استاد که تحت تاثیر اشکهایم قرار گرفته بود گفت : خیلی خوب دلیل شما موجه ..دوستاتون چی؟
    در حالی که به چهره خندان بهروز نگاه میکردم گفتم

     طبق معمول یا کافی شاپ بودند یا پارکی …..یا

    استاد محکم گفت : بقیه بیرون خانم احمدی بشینید از درس دادن انداختیدم
    شقایق بشگونی از بازوم گرفت و در گوشم گفت : خیلی نامردی

    در حالی که در کلاس را به رویشان میبستم زمزمه کردم گمشید همتون من مانتوی نازنینمو جر دادم شما بیاید سر کلاس میخواستید یکم ابتکار عمل داشته باشید و در را بستم

    با بسته شدن در کلاس به سمت بچه ها برگشتم
    اولالا………یه جای خالی درست کنار متین جونم بود

    با لبخند شییطانی که روی لبم نشست به سمتش حرکت کردم.کیفش را از روی صندلی برداشت و من تقریبا روی صندلی ولوو شدم و با لبخند پهنی گفتم

    سلام

    جوابم را زیر لبی داد و به استاد خیره شد که یعنی خفه شم و درسو گوش کنم
    بچه مثبت برای یاد داشت مطالبی که استاد روی وایت برد نوشته بود جزوه اش را باز کرد و مثل آدمهای مرتب و حال بهم زن شروع به جزوه برداری نکته به نکته کرد و بدتر از همه



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    فال


    اگرطرف مقابلت یه وسیله توی کمدت باشه دوست داری کدام یک ازوسیله هات باشه؟

    کتاب
    لباس
    وسایل شخصی
    عطر
    صدا
    کفش
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    فقط بهش احترام میذاری
    فقط بهش نیازداری
    میخوای همیشه کنارت باشه
    عاشقشی
    به فکرشی
    ازش بیزاری

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    طالع بینی

    چه روزی به دنیا اومدی؟


    khengoolestan_axs

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    ۱
    تک

    ۲
    جذاب

    ۳
    لوس

    ۴
    خبرچین

    ۵
    زیبا

    ۶
    بداخلاق

    ۷
    خوش شانس

    ۸
    معمولی

    ۹
    تنها

    ۱۰
    خوش لباس

    ۱۱
    خوشتیپ

    ۱۲
    پرحرف

    ۱۳
    خوشبخت

    ۱۴
    صبور

    ۱۵
    باشوق

    ۱۶
    کم حرف

    ۱۷
    خوش اندام

    ۱۸
    بدتیپ

    ۱۹
    فوق العاده ساده

    ۲۰
    شیک پوش

    ۲۱
    عاقل

    ۲۲
    بداقبال

    ۲۳
    دوست داشتنی

    ۲۴
    تنبل

    ۲۵
    بددل

    ۲۶
    بدلباس

    ۲۷
    کم عقل

    ۲۸
    شجاع

    ۲۹
    مهربون

    ۳۰
    زیبا

    ۳۱
    ترسو

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    من بداقبال شدم شماهم بگین چی هستین

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    سرگرمی

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    ⇜●ته ريـش●
    ⇜●ادكلـڹ تـلخ●
    ⇜●پــیـراهـڹ 4 خــونـہ●
    ...

    user_send_photo_psot

    *0*0*0*0*0*0*0*

    واقعا نمیدانم از کجا شروع کنم! از آن نگاه ها یا از آن لبخندها؟
    از آن ...

    user_send_photo_psot

    الاغ عمرش را به خليفه داد :)
    بهلول روزي پاي بر جاده اي مي گذاشت.
    كاروان خليفه ( ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    براي دوست داشتنت
    حق انتخابي نداشتم
    دُرست مثل انتخاب ...

    user_send_photo_psot

    ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

    فرق زیادی هست بین دوست دارم هایی که تو ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    مردی که دوستش داری را
    به من معرفی کن
    تا به او
    عاشق تو بودن را ...

    user_send_photo_psot

    o*o*o*o*o*o*o*o

    چرا همه می گویند
    چون میگذرد غمی نیست...؟

    چرا هیچ کس نمی گوید
    تا بگذرد ...

    user_send_photo_psot

    جوک های تابستان 94
    خنده دار ترین جوک های تابستان 94
    بهترین سایت تفریحی | جوک خنده ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..

    روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود ...

    user_send_photo_psot

    ****►◄►◄****

    ای که گفتی جان بده تا با شدت آرام جان
    جان به غم هایش سپردم ...

    user_send_photo_psot

    بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
    آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست

    مثل عکس رخ مهتاب ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    ته تغاری بهار
    خرداد دوست داشتنی
    دیدی چه راحت وساده ...

    user_send_photo_psot

    خیلیامون تنهاییمونو وقتی بیشتر حس میکنیم که
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    اینترنت رو " خاموش " ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .