فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: رویا

    رویا

    About رویا

    😊😢

    بچه مثبت | قسمت نهم


    دو تا تقه به در زدمو در رو باز کردم

    سلام

    سهرابی با دیدنم پوفی کشید و کتابیو که تو دستش بود تقریبا پرت کرد روی میز و با صدای نسبتا بلندی گفت

     

    چه سلامی خانم محترم …………این چه وضع کلاس اومدنه …..ایندفعه چه بهونه ای میخواین جور کنین؟

     

    واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتادست که ارزش سر وقت اومدنو نداره نیا خانم …نیا سر کلاس ………………………کلاس من حرمت داره……………بفرمایید بیرون و این ترمم درسو حذف کنید وگرنه خودم با صفر میندازمت

    اوه مای گاد این دیگه امروز چشه مثل س. پاچه میگیره…………………مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد

     

    هنوز به چشماش خیره بودمو و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدنهای عصبی اون نمیومد……………..نه اینطوری نمیشد منم باید حالشو میگرفتم

     

    تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی نباید برای پنج دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شد

    حرف دهنتونو بفهمید خانم محترم

     

    تو بفهم ………….چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسیهاش خورد میکنی واقعا برات متاسفم ……………..معلومه که حذف میکنم چون حتی یه لحظه هم نمیخوام ریخت نحستو ببینم

    در و محکم بستم و در حالی که اشکام در اومده بود به سمت ماشینم دویدم

    حوصله هیچ کسو هیچ چیو نداشتم ……………تقصیر خود خرمه کاش اصلا نرفته بودم ………….حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود

    گوشیم مرتب زنگ میخورد

     

    با عصبانیت موبایلم را از ماشین بیرون انداختم

     

    چی شده ملیسا خانم

    اصلا حوصله هیچ کسیو ندارم سوسن هیچکس مزاحمم نشه

    ملیسا

    مگه با تو نیستم؟

    بله خانم حتما

    داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم ……انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم

     

    سر میز نشستم و سوسن کباب شامیهای خوشمزه اش را گذاشت روی میز

    غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم

    دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید مثل همیشه جواب سلامم را با تکان دادن سرش داد و روبروم نشست

    رو به سوسن گفت : خانم کجاند

    حمامن

    بابا برای خودش لقمه ای گرفت و خورد

    غذامو تموم کردمو بلند شدم

    بابا رو به من گفت:بشین….ملیسا با تعجب نشستمو گفتم

    بله با من کاری داری؟

    این استادتون کی بود ؟

    کی؟

    همون که امروز باهاش بحثت شده؟

    کی بهتون گفته

    خوب معلومه اون کورش دهن لق

     

    نگرانت بود گفت تلفن همراهت و تلفن اتاقتو جواب ندادی ……ناراحت بودیو و اعصابت خورد بود بعدم ماجرا را تعریف کرد

    خیلی خوب .حالا اسمشو واسه چی میخوای؟

    خوب معلومه میخوام یه درس حسابی بهش بدم

    لازم نکرده پدر من…….من خودم از پس خودم بر میام

    اگه برمیومدی که مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه

    حالا هر چی…… نیازی نمیبینم شما خودتونو درگیر این موضوع کنید

    خوب این نظر توه. نه من

    با عصبانیت از جام بلند شدمو گفتم

    آره ….راست میگید تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه

    خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کلاهیش جلوی راهمو گرفتو گفت

    باز چی شده ؟

    با گفتن

    خدایا منو بکشو راحتم کن به سمت اتاقم رفتم تا به کورش زنگ بزنمو فحش کشش کنم

     

     یعنی خاک بر سرت ملیسا خوب فامیل سهرابیو میگفتی تا بابات حالشو بگیره

    کورش من میگم نره تو میگی بدوش

    موضوع اینه که من نمیخوام پدر مادرم توی تمام مسائلم دخالت کنند

    از بس خری

    مرسی واقعا

    نه دیگه بهت برنخوره…………..بابات داره روشنفکر بازی در میاره میخواد حمایتت کنه اون وقت تو میگی چرا من بهش ماجرا را گفتم

    باشه…من خر پس لطفا دور من یکیو خط بکش دلیلی نداره با یه خر دوست باشی

     

    کورش که دید بهم برخورده گفت

    من تو را با دنیا عوض نمیکنم………..خیلی خوب معذرت ،  نباید به بابات میگفتم

    دیگه تکرار نشه لطفا

    چشم…. برای عوض کردن بحث گفتم

    فرناز چیزی بهت نگفت؟

    نه فعلا

    اکی من کار دارم

    خوب به من چه ؟

    یعنی خداحافظ

    خوب مثل آدم بگو
    کورش جون ببخشید مزاحمت شدم خداحافظ

    اوه اوه نچایی کورش جون ….ببخشید که گند زدی با اون کار کردنتا

    اه…چقد پیله ای من که معذرت خواهی کردم

    باشه معذرت خواهیتو میپذیرم کنیزک……..فدام بشی کورش جان ………….همیشه مزاحم بدون نقطتم(مراحم)……بای………اوه راستی کاش دیگه ریخت نحستو نبینم

     

    کورش خندید و گفت

    آهان حالا شدی ملی خودم…………مرسی ارباب …بای

    با اراده ای محکم رفتم در آموزش گروه تا درسی که با سهرابی داشتم حذف اضطراری کنم

     

    هنوز منتظر بودم تا نوبتم بشه که متین رسید و ازم خواهش کرد چند دقیقه وقتمو در اختیارش بذارم

     

    بابا با ادب

     

    با هم رفتیم بیرون ساختمان و روی یه نیمکت با بیشترین فاصله ممکنه نشستیم

    نخورمت یه وقت

    خوب راستش میخواستم باهاتون درباره دکتر سهرابی صحبت کنم

    دلم نمیخواد ازش چیزی بشنوم

    بله…کاملا درکتون میکنم ……راستش دیروز من با ایشون درمورد رفتارشون با شما صحبت کردم

    نه بابا داستان داره جالب میشه

    خوب

    راستش ایشون از رفتارشون پشیمون شدند ….اما از نظر ایشون رفتار شما هم درست نبوده

    داشتم دوباره جوش میاوردم

    که سریع گفت

    البته منظورم فقط از نظر دکتره نه نظر خودم یا بقیه …..شاید اگه اونطوری با من حرف میزد چه بسا بدتر از شما جوابشو میدادم

     

    اوه اوه …چه بسات تو حلقم

    میدونید که فقط همین یه درس نیست که با دکتر سهرابی ارائه میشه

    منظور؟

    چرا شما انقدر سریع جبهه میگیرید بذارید عرایضم تموم بشه بعد

    بله البته بفرمایید

    شما بیاید و بزرگی کنید و ببخشیدشون …من باهاشون صحبت کردم خودش میدونه کارش نادرست بوده حداقل باید میذاشت اول شما دلیل دیر اومدنتون بگید ………..اما خوب شما هم خوب جلوی دانشجوها شستیدشون

    منظورش از شستیدشون این بود که قهوه ایش کردم

    حقش بود

    یکم منطقی باشید تا ترم آخر هر ترم یه جورایی با این استاد درگیریم

    من همه اینا را میدونم اما حالا کاریه که شده

     

    نه دیگه شما میتونید با یه عذر خواهی درستش کنید

    از جا بلند شدمو گفتم

    عمرا منو عذر خواهی

    شما کاملا هم بی تقصیر نبودید حداقل به احترام کوچیک و بزرگتری

     

    وای خدا چقدر این پسره فک میزد یکی نیست بهش بگه تو چرا کاسه داغتر از آش شدی..ولی خدایی بیراهم نمیگفت …..هر ترم باهاش یه درس داشتیم و مطمئنا این سهرابی عقده ای پدر منو در میاورد

    من باید فکر کنم ……….اما میتونم دلیل اینکه دنبال کارای من هستید را بدونم

     

    بدون اینکه نگام کنه گفت

    دلیل خاصی نداره بالاخره من و شما همکلاسی هستیم

    ای تو اون روح دروغگو یعنی مگه بقیه همکلاسیش نیستند چرا خودشو هیچ وقت درگیر کارای بقیه نمیکنه

    امیدوارم از کار من برداشتی نکنید خانم احمدی

    ای خاک بر سرت کنند اخه تو عددی هستی که من در رابطه باهات برداشتی داشته باشم با حرص گفتم

     

    مثلا چه بر داشتی؟

     

    هیچی …با اجازتون فعلا امیدوارم تصمیمتون عاقلانه باشه و آینده نگر هم باشید ….خداحافظ

    به سلامت

    بچه پروی …بی…بی …بی…چه میدونم بی چی

     

     

    لعنت بهت متین که باز ذهن و فکر منو انقدر درگیر حرفات کردی

    آنقدر کلافه بودم که حتی حوصله خوردن غذا را هم نداشتم از اونطرف مامان درباره مسافرت تفریحی با خانواده آرشام صحبت میکرد

    که این یکی دیگه خارج از تحملم بود برای همین بدون هیچ درگیری لفظی با مامان نشستمو سرمو با دیدن تلوزیون گرم کردم.

    پس از دو سه روز خود درگیری و حبس کردن خودم تو اتاقم ،بالاخره تصمیم گرفتم که با سهرابی صحبت کنم و تا اونجایی که مقصر بودم ازش عذر بخوام

    واقعا برای خودم هم رسیدن به این نتیجه جای تعجب داشت

    انقدر خودم را میشناختم که بدونم سر هر موضوعی به راحتی کوتاه نمیام اما تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که تو تصمیمم حرفای متین بی تاثیر نبود

    دم در اتاق سهرابی ایستادمو دوتا نفس عمیق کشیدم

    یک دو سه …حالا …….دوتا تقه به در زدم

    بفرمائید اه اه چه صدای نکره ای هم داره…………. در و باز کردمو وارد شدم

    شاید اگه میخواستم جون بدم راحتتر از این بود که بخوام از این یالغوز عذر خواهی کنم

    سهرابی سرش را از روی برگه های روی میزش بلند کرد و متعجب نگاهم کرد

    قطعا اونم باورش نمیشد من اینجا باشم

    ….برای….برای….

    وای خدا من اینجا چه غلطی میکنم

    بازم لعنت بهت متین

    سهرابی زودتر به خودش اومد و گفت

    بفرمائید با من کاری داشتید

    سلام

    جهنم الضرر

    سلام ببخشید من……راستش ……………خوب

    یه نفس عمیق کشیدمو گفتم

    بابت رفتارم سر کلاس معذرت میخوام

    سهرابی سرشو پائین انداخت و گفت

    منم یه عذر خواهی بهتون بدهکارم حق با محمدی بود ….منم یکم تند رفتم

    اولا یکم نه و خیلی دوما محمدی….اوه متین خودمونو میگه قوربونم بره ..اومده از من دفاع کرده

    اشکال نداره …….با اجازه استاد

    اومدم بیام بیرون که گفت

    سر کلاس که تشریف میارید ؟

    خاک تو سرت پس چرا دوساعت برات خودمو کوچیک کردم

    با اجازتون

    لبخند پهنی زد و گفت

    لطفا به موقع بیاید……. نیشتو ببند اکله

     

    حتما …خداحافظ

    در اتاقشو که بستم تازه تونستم نفس بکشم

     

    همین که وارد کلاس شدم متین به طرفم اومد اوه مای گاد اینم یه چیزیش میشه ها
    آروم سلام کرد و گفت





    ツ نمایش کامل ツ
    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت هشتم


    وای ملیسا چه رویی داری دختر

    ملی حالا دختره کیه متین بود

    چرا هر چی اشاره بهت میکردم نیومدی

    به سمت بچه ها برگشتمو و گفتم

    چه خبرتونه هی پشت سر هم سوال میپرسید

    دختره دختر داییش بود

    یلدا گفت:حتما نامزدشم بود

    نه بابا……با هم خواهر و برادر ند یه جوارایی چون مامانه متین به هر دوشون شیر داده

    کورش خندید و گفت

    مامان من به منم دلش نیومده شیر بده اونوقت مامان این پسره همزمان دو نفرو ساپورت میکرده

    خلاصه با شوخی و مسخره بازی به دانشکده برگشتیم

    فرناز دم کلاس کشیک میکشید تا مارا دید آینه ی جیبیش را تو کیفش شوت کرد و اومد

     

    کورش باید باهات حرف بزنم و بدون اینکه حتی منتظر جوابی از کورش باشد دست اونو گرفت و کشید

    یلدا آروم گفت : از این دختره متنفرم

    شقایق و نازی هم با سر حرف اونو تایید کردند

    بهروز اروم گفت : دختره عوضی اونقدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست میده….نمیدونم چرا کورش انقدر بهش رو میده

    شقایق چشماشو ریز کرد و گفت : یعنی با کورش چیکار داره؟

    بی خیال بریم تا استاد نیومده

    بعد هم خودم یکراست وارد کلاس شدم

    وسطای کلاس بود که کورش وارد کلاس شد با نگاه اول بهش متوجه شدم شدیدا عصبانیه

    شقایق آروم گفت معلوم نیست دختره ایکبیری چی بهش گفته ؟

     

    استاد گفت :ساکت چه خبره؟

     

    تا آخر کلاس ساکت نشستیم و همین که استاد از کلاس خارج شد به طرف کورش حمله کردیم

    چی شد ؟

    فرناز چیکارت داشت ؟

    هی با تو هستما کورش با حوصله دفترش را در کیفش گذاشت و زیپش را بست و از جا بلند شد

    ملی باید باهات حرف بزنم

    چی شده؟

     

    کورش کلید ماشینش را به بهروز داد و گفت : ماشینم امروز دستت باشه من با ملی میرم

     

    بهروز با خوشحالی کلید و قاپید و گفت : بچه بزنید بریم ددری

    یلدا و شقایق هم که اخمهای درهم کورشو دیدند سریع همراه بهروز رفتند

    نازیم که زودتر از همه با بهروز همراه شد

    با کورش به سمت ماشین حرکت کردیم

    هیچ حرفی نمیزد و تمام طول مسیر تو فکر بود ….. همین که سوار ماشین شدیم آروم گفت

    برو یه جای خلوت ………… بی هدف شروع به حرکت کردم

    چی شده کورش؟

    ملی یه گو.هی خودم که هیچ جوره نمیشه جمعش کرد

    چی کار کردی؟

    من خر…من…..من

    اه تو چی؟

    زهر مار انقدر وسط حرفم نپر تا بگم

    سکوت کردم ….چند لحظه گذشت تا گفت

    فرناز حاملست

    خوب این که سوپرایز نیست همچین دختری……صبر کن ببینم نکنه از تو

    آره من خر همون بعد از ظهری روزی که از توچال برگشتیم دانشگاه خواستم برسونمش خونشون که گفت برم خونشونو اصرار کرد
    کسیم خونشون نبود و …..خوب اونم رفت واسم شربت بیاره

    وای کورش نگو مثل دخترای چشم و گوش بسته شربت و خوردی که نمیدونستی چی توشه و بیهوش شدیو

    بسه دیگه …. من کی همچین حرفی زدم ……اون فقط با نوع لباس پوشیدنو عشوه هاش تحریکم کرد

    خاک تو سرت

    گفتم بهت که فحشم بدی

    پس چیکار کنم

    چه میدونم یه راهنمایی

    برو بگیرش

    چی میگی

    چیه چرا تعجب کردی ؟

    اون حتی باکره هم نبود چطور من

    وای خدا نگو که از خنده دلدرد گرفتم

    اون حتی اگه باکره ام بود تو اهل ازدواج و این حرفا نیستی

    خوب تو که میدونی بگو چه غلطی بکنم

    بسپارش به من

    فقط احتمالا یه بیست  – سی  ملیونی واست آب میخوره

    به جهنم تو بگو 100 ملیون فقط از شرش خلاصم کن دختره احمق میگه تا هفته دیگه بهت وقت میدم بیای خاستگاری

    حالا تو مطمئنی حاملس؟

    جواب آزمایشش که اینطوری میگفت

    شاید جعلی باشه….یا مال تو نباشه

    نباید بذارم مامان اینام چیزی بفهمند ….میفهمی که

     

     

    ***

     

    ملیسا جون بهاره گفت کارم داشتی

     

    به قیافه غرق در آرایشش خیره شدمو گفتم

    آره فرناز جون میای با هم یه سری بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه

    نگاهی الکی به ساعتش کرد و لبهاشو غنچه کرد و گفت

    اوم………..خوب …………میشه بدونم چیکارم داری؟

    دلم میخواست پشت گردنشو با دست چپم بگیرمو و با دست راستم دو تا کف گرگی برم تو صورتش و بعدم با کله بزنم تو دماغ عملیشو و ……اوه اوه چقدر خشن………..نه بیخیال

     

    در رابطه با موضوع تو و کورشه

     

    همچین نیشش باز شد انگار با این گندی که زده باید اسکار هم بهش داد

     

    خوب…………ولی……من که حرفامو با خودش زدم و اونم پذیرفته

     

    نه بابا ………شتر در خواب بیند پنبه دانه

     

    میدونم ……خود کورش ازم خواهش کرده حرفای آخرو باهات بزنم

    باشه ….بریم

    همچین مثل جت راه افتاد که وقتی به کافی شاپ رسیدیم نفس نفس میزدم………خاک بر سر دو دستی بازومو چسبید

    اه …ولم کن من که فرار نمیکنم

    با هم وارد کافی شاپ شدیمو یه جای پرت طبقه دوم نشستیم

    خوب

    به صورت منتظرش نگاه کردم

     

    خوب بریم سراغ مرحله اول نقشه یعنی مطمئن شدن

    از اونجایی که می دونستم فرناز هر چی تو مغز پوکش میگذره تو چشماشم میشه دید گفتم

    خوب ما باید اول مطمئن بشیم که تو حامله ای و مهمتر از همه بچه مال کورشه

    بدون هیچ ترسی گفت

    باشه فردا میریم آزمایش ………..چه میدونم دی ان ای و از این کوفتا

     

    خوب پس واقعا بچه مال کورشه

    مرحله دوم مقدمه چینی

     

    خیلی خوب………خود کورشم قبول داره بچه مال اونه …اما

    اما چی؟

    خونوادش بد کوفتاییند

    یعنی چی؟

     

    بیچاره کورش دیروز غیر مستقیم به پدرش گفته میخواد با دختر دوست باباهه ازدواج نکنه و یکی دیگه را میخواد ندیدی چه قشقرقی به پا شد

     

    چشمای بابا قوریش را ریز کرد و گفت

    مگه باباش میخواد اون با کسه خاصی ازدواج کنه؟

    خودمو هیجان زده نشون دادمو گفتم

    آره باباش میخواد به زور شوهرش بده….ا نه یعنی زنش بده …طرفم از این خر پولاس که

    گارسون وسط حرفم پرید و در حالی که نیشش تا بناگوشش باز بود گفت

    سلام ملی خانم چی سفارش میدین

     

    خاک تو سر این بچه ها کنند از بس تو این کافی شاپ کوفتی اسممو بلند بلند صدا کردند اینم فهمیده……….جدی نگاش کردمو گفتم دو تا آب پرتقال …………از فرنازم نظر نپرسیدم اصلا کارد بخوره تو شکمش

     

    گارسون رفت و من دوباره رفتم تو دور خالی بندی

    آره …میگفتم ….دختره دختر شریک باباشه فکر نکن مالیه ها خیلیم بیریخته ولی تا دلت بخواد خونه و ملک داره

    کورشم دوسش داره؟

    نه بابا مگه کورش آدمه که کسیو دوس داشته باشه اون فقط فکر ارثه باباشه آخه باباش گفته اگه با محبوبه…..همون دختر پولداره دیگه ……..ازدواج نکنه از ارث مرث خبری نیست و کورش باید بره گدایی؟

     

    نه بابا

    جون شما

    پس من چی …..یعنی تکلیف منو این بچه چی میشه

     

    آخ نگو که جیگرم برای مظلومیت تو یکی کباب شد ………….پرو

    مرحله سوم تیر خلاص

     

    فرناز من طرف توم هر چی باشه ما هم جنسیم ،  منم چند بار موقعیت حالای تو را داشتم

    ( البته به گور بابام خندیدم اگه همچین گ.ه هایی بخورم  )

      به نظر من که حقتو ازش بگیر و خودتم از شر این بچهه خلاص کن

     

    با ناراحتی نگام کرد و گفت

    چطوری؟

    به راحتی برو بهش بگو 30 ملیون بده تا بچه را سقط کنم و بعدم برو بچه را بنداز و با پولتم یه حال اساسی کن

    اما آخه من کورشو دوس دارم

    ای خاک تو سرت دو ساعته دارم فک میزنما

    گارسون سفارشا را آورد و من یه نفس تا ته لیوانو سر کشیدمو و فرناز هم فقط به دستاش خیره شده بود

     

    فرناز جون عشق و عاشقی کیلو چند ……..وقتی باباش از ارث محرومش کرد با این پسر تن پروری هم که من میبینم باید بری کلفتی تا از گشنگی نمیری

    وای خدا اگه کورش بفهمه پشت سرش چی گفتم خفم میکنه

     

    از من گفتن بود تو با کورش به هیچ جا نمیرسی

    (چرا به یه جا میرسی به کجا؟ خونه پدر پسر شجاع…اوا خاک بر سرم اون که زن داره ای فرناز شوهر دزد)

     

    مرسی از راهنماییت من میخوام یکم فکر کنم

    باشه گلم ………فکراتو بکن

    از جاش بلند شد و گفت:من میرم خونه کلاسو نمیام

     

    اکی

     

    حالا نه اینکه حضور نداشته باشه بار علمی کلاس کم میشه

     

    بای

    های…آخ جون رفت و آب میوه را هم نخورد ………………..کوفتم خورد دختره چشم سفید

    آب پرتقالو خوردمو سریع خودمو به کلاس رسوندم …..وای خدا بازم سهرابی رفته سر کلاس و من دیر رسیدم

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    نویسنده : ریما | الف.ستاری

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بچه مثبت | قسمت اول ◄

    بچه مثبت | قسمت دوم ◄

    بچه مثبت | قسمت سوم ◄

    بچه مثبت | قسمت چهارم ◄

    بچه مثبت | قسمت پنجم ◄

    بچه مثبت | قسمت شیشم ◄

    بچه مثبت | قسمت هفتم ◄

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

    دانلود این قسمت دوم به شکل پی دی اف | هشتصد کیلو بایت ◄

    دانلود قسمت سوم به شکل پی دی اف



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    طعم های هرماه


    khengoolestan_axs

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    فروردین: ترش

    اردیبهشت: ترش وشیرین

    خرداد: شیرین مثل عسل

    *Aya* *Aya* *Aya*

    تیر: مزه دوست داشتنی

    مرداد: شکلاتی

    شهریور: خوشمزه

    *Aya* *Aya* *Aya*

    مهر: وانیلی

    آبان: طعمی عالی ومتفاوت

    آذر: ترش وخوشمزه

    *Aya* *Aya* *Aya*

    دی: بانمک ترین

    بهمن: کاکائویی

    اسفند: طعم خنک وخوشبو

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    روانشناسی

    بچه مثبت | قسمت هفتم


    تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بود

    سریع رفتم تو کلاس ……………. سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم

    برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد

    رو به استاد سلام کردم

    سهرابی سریع جوابم را داد و گفت

    نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ….بشین اما دیگه تکرار نشه

    جانم …… چی گفت …………حراست ………… یعنی چهارتا تاره مویی که بیرون میذاشتم انقدر تو چشم بوده

    بیخیال شدم و نشستم کنار یلدا که هنوز داشت با تعجب نگاهم میکرد

    بدون اینکه نگاهش کنم به استاد خیره شدمو تا آخر کلاس جیکم در نیومد با خروج استاد از کلاس منم سریع وسایلمو جمع کردم تا جیم بزنم که یلدا بازومو چسبید

    نا کس عجب چیزی هستی تو دیگه

    کورش و بقیه هم دورم جمع شدند اما من تمام نگاهم به متین بود که آرام و سربزیر از کلاس خارج شد

    کورش چونه ام را گرفت و سرمو بالا برد و گفت

    ببینمت ………..وای خدا چقدر مظلوم شدی

    شقایق گفت

    زود موهاتو درست کن حالمو بهم زدی

    هر کدوم یه چیزی گفتند و آخر یلدا گفت

    نکنه واقعا حراست بهت گیر داد تو که گفتی رییس حراست دوست باباته

    از جام بلند شدمو گفتم

    بچه ها من عوض شدم …دیگه اون آدم قبلی نیستم

    همشون با چشمایی که عین وزغ بیرون زده بود گفتند چی؟

    آره درسته من اون آدم قبلی نیستم اما میدونید بدبختیم چیه؟

     

    اونا پرسشگر نگاهم کردند

    خنده ام را کنترل کردم و با جدیت گفتم

    بد بختیم اینه که آدم بعدیم نیستم

    کورش از خنده منفجر شد …خودمم پوقی زدم زیر خنده و یلدا هم چنان کوفت پس سرم که مغزم 90 درجه تاب خورد

    بهروز گفت

    ببین نیم وجبی چطور ما را سر کار گذاشته

    نازنین گفت

    یعنی واسه سهرابی خودتو این شکلی کردی

    ابرومو بالا انداختمو گفتم

    نوچ….واسه خاطر آقا متین

    کورش با خنده گفت

    تو دیگه چه مارمولکی هستی

    شقایقم گفت :بیخود زور نزن اون حتی نگاتم نمیکنه

    خواهیم دید

    در حالی که با کورش کل کل میکردم و بقیه بچه ها هم هر هر میخندیدند وارد کافی شاپ شدیم
    سر میز همیشگی نشستیم و من سفارش شکلات داغ برای همه دادم
    قرار شد مهمون بهروز باشیم
    با حس لرزش گوشی درون جیبم دو انگشتی گوشیمو از تو جیبم در اوردم و با دیدن شماره آرشام پوفی کشیدم
    یلدا گفت

    چیه…..چرا انقدر عصبانی شدی نکنه این پسر سیریشس
    شقایق گفت

    آرشامو میگی
    با سر تایید کردمو و گوشیمو روی میز گذاشتم

    اصلا حوصلشو ندارم

    نازی گفت

    وای دلت میاد طرف که خیلی نانازه
    بهروز اوهومی کرد و گفت

    ضعیفه …من اینجا برگ چغندرم دیگه
    نازی خندید و گفت

    خفه بمیر گلم
    شقایق رو به من گفت

    ملی ملی اونجا رو

    به سمت در ورودی که شقایق اشاره کرده بود برگشتم و چشمام از دیدن صحنه روبروم اندازه یه نعلبکی شد
    زیر لب گفتم

    چی شد

    کورش خندید و گفت

    بیا اینم از بچه مثبت کلاسمون …………تو زرد از آب دراومد

    یلدا گفت

    چی میگی کورش نگاه به چادر و حجاب دختره بکن بعد حرف الکی بزن
    شقایق با حرص گفت : فعلا که دور دور چادریاس
    تمام وجودم چشم شده بود و خیره به متین و دختر همراهش نگاه میکردم
    هر دو سربزیر سر میز نشستند
    بدون اینکه حتی به هم نگاهی هم بندازند
    متین که مشغول بازی با دستمال روی میز بود و دختره هم که با اون صورت با نمکش چادرش را تا نزدیکی ابروهایش کشیده بودد و به دستهای متین خیره شده بود
    از جا بلند شدم…………..یلدا گفت  : کجا؟

    میرم ببینم چه خبره

    دستمو کشید گفت : آخه به تو چه مربوط
    بی توجه به حرفهاش دستمو محکم از دستش کشیدمو گفتم

    آدمش میکنم

    و قبل از هر عکس العمل دیگه ای سریع به سمت میز متین اینا رفتم

     

    قبل از اینکه به میزشون برسم تازه فهمیدم ، چه غلطی کردم ………….آخه به من چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    چیچیو به من چه………………پسره پر رو از تیپ من ایراد میگیره و نصیحتم میکنه اونوقت خودش
    اه……….به من چه

    اومدم مثل بچه آدم برگردم سرجام بشینم که یهو متین سرشو به سمتم برگردوند و از جاش بلند شد

    سلام

    نگاهم را از اون که دوباره به کفشاش خیره شده بود گرفتم و به دختر روبه رویش نگاه کردم

    دختره با یه لبخند بانمک نگاهی به سرتا پام کرد و سلام کرد

     

    علیک سلام

    بی اختیار لحنم طلبکار بود

    خودمو زدم به طبل بیعاریو گفتم

    شما هم که اینجایید …………خوب شد دیدمتون میخواستم ازتون جزوه امروزو بگیرم

    بله حتما بفرمایید بشینید

    به جهنم من که گندو زدم چه یه وجب چه صد وجب

    چشم با اجازه

    متین رو به دختره گفت

    ایشون خانم احمدی همکلاسم هستند و ایشونم دختر داییم مائده جان

     

    جان……………مائده جان………خاک تو سرت ملی با این شرطبندیت طرف نامزد داره

     

    از آشنایی با شما خرسندم

     

    منم همون که تو گفتی

    و همچنین

    تازه به صورت طرف نگاه کردم مائده به معنای واقعی کلمه زیبا و خوااستنی بود مخصوصا با اون ابروهای به هم پیوسته اش

     

    متین از توی کیفش جزوه برداشت که گارسون اومد تا سفارش بگیره

    شما چی میل دارید

     

    به سمت بچه ها که مثل کسایی که رفتند سینما مشغول کوفت کردن شکلات داغ و دید زدن میز ما بودند نگاهی کردمو و گفتم

    شکلات داغ

     

    متین گفت

    دو تا شکلات داغ ……….مائده جان شما چی ؟

     

    مائده لبخندی زد و گفت

    من کیکم میخوام آخه خیلی گرسنم

     

    پس سه تا شکلات داغ و …………نگاهی به من کرد و رو به گارسن ادامه داد و سه تا پای سیب

    ممنون

    قابلتونو نداره ….بفرمایید اینم جزوه امروز

    جزوه را گرفتم و دوباره به مائده زیر چشمی نگاه کردم

     

    حالت چهره اش جوری بود که آرامش خاصی را به قلب آدم میداد

     

    البته آدم نه من …….من که خودم یه پا فرشتم

     

    موبایل مائده زنگ خورد و اون با هیجان جواب داد

    وای سلام مامان ………..خوبید ……..ممنون……نه دیگه میرم خونمون

     

    آره با متینم………نگران نباشید گرسنه نمیمونم……چشم از من خداحافظ

     

    رو به متین گوشی را گرفت و گفت : مامانه

    سلام مامان

    خاک تو سرم دیدی نامزدشه…………اصلا چرا خاک تو سر من خاک توسر بچه ها که منو مجبور به این شرط بندی کردند و گرنه من بچه به این آرومی

     

    مائده باز با اون لبخند نانازش پرید وسط افکار بیسرو ته منو گفت

    شما همیشه انقدر آرومید

    من…..نه بابا………تنها چیزی که نیستم آروم بودنه

    خندید وگفت : به چهرتونم میخوره از اون بچه شیطنا باشید

    خندیدمو گفتم

    شما لطف دارید

    دارم میمیرم از فضولی

    آخ راستی نامزدیتونم تبریک میگم آقا متین چیزی بروز نداده بودن

     

    آخه یکی نیست به من بگه متین مگه با تو حرفم میزنه که بخواد چیزی بروز بده ای بمیرید همتون با این شرطبندیتون

    لبخندی زد و تا اومد جواب بده گارسون رسید و سفارشا را روی میز چید و متینم مکالمش را تمومم کرد

     

    مائده گفت

    نه عزیزم من و متین خواهر برادر رضائی هستیم

    هان چی میگه کاش زیر دیپلم حرف میزد منم بفهمم

     

    فکر کنم قیافم تابلو بود که نفهمیدم …..اونم برام توضیح داد که چون مامانشو هنگام به دنیا اومدنش از دست داده عمش یعنی مادر متین بهش شیر داده و برا همینم حالا این دوتا به هم محرمند

    اوه بابت مرگ مادرتون واقعا متاسفم

    ممنون عزیزم

    الهی ……………نفسم را با آسودگی بیرون دادم………..خوب توجیهش اینه که هنوز شرطبندی پابرجاست

    بفرمائید میل کنید

     

    باز تشکر کردمو شروع به خوردن کردم

    با دیدن یلدا که بال بال میزد و اشاره میکرد برم پیششون ابروهامو بالا انداختم

    یلدا بای بای کرد یعنی میخواند برند و بعدم دستش را چندبار بالا و پایین برد یعنی خاک تو سرت

    بعدم کیفو موبایلمو نشون داد ………….. با انگشتم به طور نامحسوس 2 را نشون دادم یعنی دو دقیقه بتمرگید سر جاتون تا من بیام

    خوب مائده جان خیلی از دیدنت خوشحال شدم کاش میشد بیشتر باهات آشنا میشدم

     

    خندید و گفت : من تو دانشگاه فلسفه میخونم ………میام یه سری به متین بزنم ……..سراغ تو هم میام عزیزم

    ممنون………خوشحال میشم

    به سمت متین برگشتمو گفتم

    بابت همه چیز ممنون فردا جزوتونو میارم

     

    فقط یه لحظه نگام کرد و گفت

    خواهش میکنم …نوش جان ..باشه جزوه پیشتون تا چهارشنبه احتیاج ندارم

    از جا بلند شدمو و با مائده دست دادمو و از متین خداحافظی کردم و د برو که رفتیم

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    نویسنده : ریما | الف.ستاری

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بچه مثبت | قسمت اول ◄

    بچه مثبت | قسمت دوم ◄

    بچه مثبت | قسمت سوم ◄

    بچه مثبت | قسمت چهارم ◄

    بچه مثبت | قسمت پنجم ◄

    بچه مثبت | قسمت شیشم ◄

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

    دانلود این قسمت دوم به شکل پی



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت شیشم


     

    توی دانشگاه بودم که ده باری مامان زنگ زنگ زد و قرار امروز و یاد آوری کرد

    اینکه بعد کلاسم سریع برم خونه تا خودمو برای دیدن شاهزاده رویاهام ( آرشام )البته از دید مامانم آماده کنم

    قضیه را فقط واسه یلدا سر کلاس آروم آروم تعریف کردمو اون هم از این کار استقبال کرد

     

    بعد کلاس میخواستم سریع برم خونه که کسی از پشت سر صدام زد

    خانم احمدی ،یه لحظه لطفا صبر کنید باهاتون کار دارم

    برگشتمو با دیدن متین پوفی کشیدمو زیر لب زمزمه کردم تو را دیگه کجای دلم بذارم

    خودش را به من رساند و سر به زیر سلام کرد

    علیک سلام

    ببخشید من میخواستم زودتر بیام باهاتون صحبت کنم اما دیدم چند روزه تو خودتونید گفتم مزاحم نشم

    اولا لا ….چی شد من که هنگ کردم من که اصلا متینو به طور کل فراموش کرده بودم …از بس ذهنم درگیر آرشام و غر غرای مامان شده بود هر چی شرط و شرطبندی بود از سرم پریده بود

     

    با به یاد آوردن قضیه پوششم و حرفای متین اخمامو تو هم کشیدمو گفتم

    من با شما صحبتی ندارم آقای به اصطلاح محترم

    متین با شنیدن این حرفم سرش را بالا آورد و مستقیم به چشمام خیره شد

    و گفت

    من بابت حرفای اون روزم تو کافی شاپ از شما معذرت میخوام راستش اونقدر از دست اون پسره عصبانی بودم که نفهمیدم چی میگم؛ و ضمنا حق با شماست نوع پوشش شما به من ربط نداره یعنی به جز خودتون به هیچ کس ربطی نداره ،شما دختر باهوش و عاقلی هستید و مسلما صلاح کار خودتونو خیلی بیشتر از هر کسی میدونید ………من بابت اینکه باعث ناراحتیتون شدم واقعا متاسفم و امیدوارم بتونید منو ببخشید

     

    نگاهش را از چشمانم گرفت و گفت خدانگهدار و رفت

    نفس حبس شده ام را به زور بیرون دادمو گفتم

    پدر سوخته عجب چشایی داره . اوه مای گاد رنگ سیاه چشاش جذابترین رنگی بود که تا حالا دیده بودم بیخود نیست که به کسی مستقیم نگاه نمکنه

    آخه با این چشایی که این داره نفس یارو را بند میاره . یکی پس کله خودم زدم تا از این فکرا بیام بیرون. به سمت خونه میرفتمو تمام ذهنم درگیر حرفاش شده بود . سیاست عجیبی داشت در حالی که خودش رامتاسف نشان میداد خودش را هم تبرعه میکرد. مدام این جمله اش در ذهنم میپیچید

    (شما دختر باهوش و عاقلی هستید و مسلما صلاح کار خودتونو خیلی بیشتر از هر کسی میدونید)

    خدایا چه راحت با گفتن این جمله اعصابم را متشنج کرد . با رسیدن به در خانه تمام فکرهایم را پشت در گذاشتمو داخل شدم

    سوسن خانم ……..سوسنی

    سوسن با عجله از آشپزخانه بیرون آمد ولی قبل از اون مامان از بالای پله ها سریع خودشرو به من رسوند گفت
    کجایی تو بدو یه دوش بگیر تا آمادت کنم

    بیخیال مامان دیروز دوش گفتم الانم خیلی گشنمه

    مامان با حرص گفت دیروزم ناهار خوردی

    وا

    واالا….بدو خودتو لوس نکن

    ای..الهی من بمیرم از دستتون راحت بشم

    زود برو دوش بگیر تا خودم این وسط نکشتمت و به ارزوت نرسوندمت
    از پس مامان که بر نمیام…….با عصبانیت پوفی کشیدمو به اتاقم رفتم تا فرمایشاتشونو انجام بدم
    ***
    ای خدا عجب جیگری شدم ……ای قربون خودم برم چقده ناناز شدم و چقدر
    معلومه دو ساعت جلوی این آیینه چیکار میکنی ؟

    مادر من حق ندارم دو دقیقه با خودم خلوت کنم

    مامان لبخند مهربون کمیابش را زد و گفت :خیلی خوب شدی
    سریع به حالت همیشگیش برگشت و گفت:بدو عباس آقا دم در منتظره ؟

    ا…..خودم میرفتم

    حرف نباشه بدو
    با اینکه گرسنه بودم دندون روی جیگرم گذاشتمو به سمت در رفتم اما قبل از خارج شدنم باز مامان نصیحت های همیشگیش راا تکرار کرد که خانم باشمو آبروش نبرم و منم یه چشم بلند گفتم و قال قضیه را کندم

     

    روبروی خونه ی آرشام ایستادیم عباس آقا چندتا بوق کوتاه زد و خدمتکار اونا با اون ابوهای پرپشت و قیافه ی اخموش در و باز کرد

    با دیدن قیافه ی اون صد بار تو دلم از عباس آقا بابت فحشایی که تو دلم به قیافه ی اخموش میدادم عذر خواهی کردم

    با ورودم به ساختمان آرشام و مادرش برای استقبال از من آمدند و با تعارفات اعصاب خورد کن روی اعصابم قدم زدند

    بالاخره موفق شدم از دستشون در برم و روی یکی از مبلاشون لم بدم

    خوب عزیزم خیلی خوش اومدی مامان چرا نیومدند

    آخ خدا هر چی من میخوام متین و باوقار باشم اینا نمیذارند دو ساعت دم در اینا را پرسیده دوباره روز از نو روزی از نو ……………اصلا یکی نیست بهش بگه تو رو سننه …من اومدم با آرشام سنگامو وا بکنم تو این وسط چیکاره ای

     

    اما از اونجایی که من خیلی خانم بودم نفس عمیقی کشیدمو یه لبخند ژکوندم چاشنیش کردم و گفتم

    مامان عذر خواستند و گفتند ..خدمتتون عرض کنم انشاالله تو فرصت بهتری مزاحمتون میشند

    ای عزیزم چه حرفیه مزاحمت کدومه اینجا خونه ی خودتونه ….تو هم مثل….. وسط حرفش پریدمو گفتم

    شما لطف دارید

     

    بعدم با چشم و ابرو به آرشام که مثل سیب زمینی رو مبل روبروی من نشسته بود و با لبخند نگام میکرد ، اشاره کردم زودتر منو از این جو نجات بده

    آرشام از روی مبل بلند شد و گفت

    ملیسا جان پاشو بریم طبقه ی بالا را بهت نشون بدم

    با کمال میل پذیرفتم و باهاش همراه شدم

    با رسیدن به طبقه بالا نفس حبس شده ام را بیرون دادم و گفتم

    آخی داشتم خفه میشدم ، آرشام یه وقت ناراحت نشیا ولی عجب مامانی داری همین که میبینمش یاد مدیر دبیرستانمون که خیلی ازش حساب میبردم میافتم

    واقعا که دیدنیه

    به چهره خندانش نگاه کردمو گفتم

    چی؟

    خوب معلومه همون کسی که تو ازش حساب میبری

    اوه …اوه یادم نیار چند دفعه تا مرز اخراجم منو برد

    آرشام غش غش خندید و گفت

    خدایی با این همه شیطنتی که تو داری برای یه کشور بسی چه برسه به یه مدرسه

    کوفت رو آب بخندی

    کم کم خنده اش را جمع کرد و جدی نگاهم کرد و گفت

    خوب میخواستی منو ببینی؟

    آخ خوبه یادم آوردی پاک داشتم فراموش میکردم……من امروز اومدم که بهت بگم

    آقا ببخشید

    هر دو با حرص به سمت خدمتکار برگشتیم و آرشام گفت

    چیه؟

    آقا…آتوسا خانم تشریف اوردند و میخواند شما را ببینند

    اه مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه

    با عصبانیت به آرشام گفتم

    اگه میگفتی قراره برات مهمون بیاد مزاحمت نمیشدم

    نه…این چه حرفیه …من خودمم

    سلام

    هر دو اینبار به سمت آتوسا برگشتیم

     

    خدایا یعنی انقدر آدم قحط بود که با دیدن این بشر روزم شب بشه

     
    آرشام جواب سلامش را داد و من هم مثل دیوار ایستادمو نگاهش کردم تا حرفشو بزنه و زود گورشو گم کنه

    جانم آتوسا جان کاری داشتی ؟

    اوه هانی اگه میدونستم مهمون داری مزاحمت نمیشدم
    و بعد یه نگاهی به من انداخت که یاد قصابا که میخواند گوسفند بکشند افتادم

    خوب حالا که دیدی من اینجام و مهمونشم کارتونو بگو و زود برو

    ایش………من اگه میدونستم که تو اینجایی عمرا پامو میذاشتم تو این خونه

    دقیقا مثل من

    تو که

    بسه لطفا آتوسا با من کار داری ؟

    الان که سرت اینقدر شلوغه نه……….دلم واست تنگ شده بود واسه همین اومدم
    رو به آرشام گفتم

     من دیگه میرم راجع به اون موضوعم بعدم باهات حرف میزنم

    آشام گفت

    کجا میری ؟امروز قرار بود تکلیفمو روشن کنی

    نگاهی به آتوسا انداختمو گفتم

    فعلا بای تا بعد

    آرشام آتوسا را پس زد و دنبال من اومد
    رو به خدمتکار گفتم

    خانم کجاند؟

    رفتند استراحت کنند

    پس از طرف من ازشون خداحافظی کنید

    از در ساختمان که خارج شدم آرشام دستم را کشید و گفت

    کجا میری ملیسا چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟

    آهان به نکته خوبی اشاره کردی …نکته چیه ، دقیقا زدی وسط خال ….موضوع همینه من هنوز بچم و به هیچ وجهم قصد ازدواجج ندارم امروز اومده بودم بهت همینو بگم  ؛ ببین آرشام حداقل تا وقتی دکترامم نگریم ازدواج نمیکنم……….بعدم واقعا ببخشید که انقدر رکم اما اصلا هیچ حسی بهت ندارم

     

    -اولا که تو بچه نیستی دوما من عاشق همین بچگیو شیطنتاتم سوما تا هر وقت بخوای منتظرت میمونم و هیچ وقتم مانع درسس خوندنت نمیشم و مهمتر از همه اینا اونقدر دوست دارم که میتونم عاشق خودم بکنمت

    پوف من میگم نره تو میگی بدوش…………….من نمیخوامت میفهمی ……..من دوست دارم قبل از ازدواجم عاشق بشمم ……..نمیخوام بگم خیلی رمانتیک اما به تو حتی یه کوچولو هم علاقه ندارم

    من تمام سعیمو میکنم که عاشقت کنم

    نمیتونی

    میتونم

    نمیتونی

    میتونم

    به جهنم هر تلاشی میخوای بکن اما از حالا بهت بگم اینا همش زور زدن الکیه چون من کوتاه نمیام.ضمنا مهمونتم منتظرته

     

    هنوز پام به خونه نرسیده بود که مامان شروع کرد به بازجویی … با اون بیگودیهای روی سرش دقیقا شبیه مادام مارپل شده بود

    چی شد چی گفتی؟

    آبرومو که نبردی…..اصلا چقدر زود اومدی …………وای نکنه اصلا نرفتی…………..به خداوندی خدا ملیسا اگه

     

    وای بسه مامان …….یه نفس بگیر بعد پشت سر



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت پنجم


    با عصبانیت نگاهی به سرتا پایم انداختم و با صدایی که به زور داشتم کنترلش میکردم تا بلند نباشد گفتم

    انوقت میشه بگیدد تیپ من چشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     

    ضمنا فکر نکنم به شما مربوط باشه ………………اصلا …اصلا تا حالا به تیپ خودت نگاه کردی دکمه بالای لباست را همچین بستی که آدم وقتی نگاهت میکنه احساس خفگی میکنه …یا ریشات…….مثل ….مثل

    به ریشهای مرتب و کم پشتش نگاه کردم تا مثالی برای آن پیدا کنم اما با این همه فسفر سوزوندن بی نتیجه ماندم
    برای همین با عصبانیت ترکش کردم و او مثل همیشه فقط صبوری کرد و پاسخم را نداد
    لعنت به هر چی شرط و شرطبندیه

    ***

    سالاد الویه ای که مادر یلدا درست کرده بود فوق العاده بود

    همراه شقایق و یلدا و نازی و بهروز نشسته بودیمو شکمی از عزا در میاوردیم که کورش با آرشام امدند

    با اخم به کورش نگاه کردم و بهش فهماندم که آرشامو دنبال خودش راه نندازه
    اما کورش فقط شانه هایش را بالا انداخت
    اونقدر اعصابم از دست متین خورد بود که دنبال یه بهونه میگشتم سر کسی خالی کنم ولی هنوز موقعیتش جور نشده بود

    یلدا با لبخند چند تا ساندویچ جلوی آرشام و کورش گذاشت و گفت :بخورید تعارف نکنید

    آرشامم ممنونی گفت و افتاد به جون ساندویچ بخت برگشته

    دلم میخواست بهش بگم حالا این یه تعارفی زد تو چرا خودتو خفه میکنی؟اما از آنجایی که من خیلی خانم بودم خانومی کردموو سکوت کردم…………….عق …..حالم از فکرامم بهم میخوره

    کورش در حالی که گاز بزرگی به ساندویچش میزد گفت

    ملی چطور زدی تو پر این پسره که اینقدر دمغ بود ؟

    کدوم پسر ؟

    همین بچه مثبته …..متین جان

    هیچی بی خیال

    کورش سریع رو به آرشام گفت

    راستی از قضیه شرط بندی خبر داری ؟

    آرشام گفت

    نه

    قبل از اینکه کورش حرفی از اون دهن لقش خارج بشه با حرص گفتم

    کورش اون قضیه بین خودمونه

    کورش پرید وسط حرفم و گفت

    بابا سخت نگیر آرشامم از خودمونه و بدون توجه به اخم و تخم من شروع کرد به گفتن ماجرایی شرطبندی

    زیر لب گفتم …ای لال بمیری کورش
    کورش تمام جریان شرطبندی را مو به مو برای آرشام تعریف کرد و آخر هم گفت

    ولی میدونی مثل اینکه ملیسا باید کم کمم اعتراف کنه که باخته

    دیگه در حد مرگ عصبانی بودم با اعصابی داغون ساندویچ نصفه نیممو پرت کردم ….حالا شاید بهترین موقع برای تمام کردن اینن شرط مسخره ی اعصاب خود کن بود. گفتم

    من

    هنوز کلمه دیگری از دهانم خارج نشده بود که صدای متین از روبرویم خفه ام کرد

    خانم احمدی میشه یه لحظه وقتتونو بگیرم

    نفس عصبی کشیدم تازه با دیدنش یادم افتاد که درمورد لباسم چی گفته بود
    با ناراحتی نگاهم را از او گرفتم و به بچه ها که درواقع هر کدوم از تعجب یکی دوبار سکته خفیف زده بودند ،خیره شدمم

    نزدیک بود با دیدن قیافه هایشان پقی بزنم

    زیر لبی به کورش گفتم

    دهنتو ببند …اه لوز المعدتم دیدم

    بعد به سمت متین برگشتم و در حالی که دوباره حالت چهره ام اخمالو شده بود گفتم

    ببیند آقا …..شما چند دقیقه پیشش حرفاتونو زدید فکر نکنم حرف دیگه ای باقی مونده باشه

    متین در حالی که هنوز نگاهش به کفشهایش بود گفت

    بیشتر از 2 دقیقه وقتتونو نمیگیریم

    ببین …موضوع یه دقیقه دو دقیقه نیست …من سردرد بدی گرفتم و میخوام سریع برگردم خونمون بذارید واسه یه وقت دیگه

    متین سرش را بلند کردو به چشمانم برای چند ثانیه خیره شد و من شرمساری را در نگاهش خواندم

    پس من یه وقت دیگه مزاحمتون میشم ….با اجازه

    جوابی بهش ندادم اون سریع رفت
    با خونه تماس گرفتمو به سوسن گفتم شوهرشو بفرسته دنبالم ..چون واقعا سر درد بدی داشتم
    آرشام گفت

    خودم میبرمت میخوام یه سری به الینا جونم بزنم

    با حرص نگاهش کردمو گفتم

    یعنی تو نمیدونی مامانم پیش خاله جانته و تو هم هنوز داری میگی تصادفا اومدی اینجا….عجبب رویی داری

    بچه ها تازه یکی یکی از بهت خارج میشدند
    بهروز گفت

    خاک تو سرت ملی ….پسره را که پروندی….تازه بعد این همه وقت روی خوش نشونت داده بد
    یلدا ادامه داد

    ناقلا…ما که نبودیم چی بهت گفته که
    دوباره به آرشام که انگار نه انگار که به طور غیر مستقیم بهش گفتم شرش را کم کنه …مشغول صحبت با شقایق بود ،نگاهیی کردم و گفتم

    چیز مهمی نبود

    خیلی خب من کم کم میرم پایین تا رانندمون بیاد دنبالم سر دردم بدتر شده

    آرشام خدا را شکر دیگه گیر نداد و من به سمت اتوبوسها راه افتادم

    کولمو که برداشتم با چندتا از بچه ها که دیدمشون خداحافظی کردمو به سمت پارکینگ که عباس آقا اونجا بود رفتم

    سلام

    سلام خانم .کجا تشریف میبرید

    خونه دیگه

    بله….ولی مادرتون گفتند برید خونه مهلقا خانم

    بگه……من میرم خونه

    از آینه نگاهی به من و حالت تهاجمی که گرفته بودم کرد و گفت
    چشم
    برعکس سوسن که مهربون دوستداشتنی بود شوهرش نچسب و رسمی بود اما اینو خوب میدونست که رو دم من نباید پا بذارهه چون اونوقت مثل….پاچشو میگیرم
    تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره مامان سریع گوشیم را خاموش کردم …………..چون کاملا مشخصص بود چی میخواد بگه
    تا به خونه رسیدم سوسن جلوم ظاهر شد و گفت

    سلام عزیزم خوش گذشت ؟ ناهار خوردی؟

    سلام سوسن جون آره ممنون….ناهارم خوردم فقط میخوام بخوابم سرم درد میکنه

    چرا ؟نکنه یخ کردی؟

    نه بابا از بس از دست این مهلقا خانم با اون لقمه گرفتنش واسم حرص خوردم………..مامانمم که دیگه نور علا نور

    سری تکان داد و گفت

    قرص واست بیارم در حالی که به سمت اتاقم میرفتم نوچی گفتم
    تنها کاری هم که کردم کشیدن تلفن اتاقم از پیریز و سایلنت کردن موبایلم بود

    حال لباس عوض کردنم نداشتم اما با اون پالتو وو کلاه کم کم داشتم به یه کباب خوشمزه تبدیل میشدم که مجبوری بلند شدم و خواستم لباسهامو در بیارم که یاد حرف متین افتادم و جلوی آینه رفتم و با دقت به خودم چشم دوختم
    پالتویم تا بالای زانوهایم بود اما خدایی نسبت به پالتویی که فرناز پوشیده بود خیلی خیلی با حجاب بود
    یقه اسکی کرم رنگم هم فقط یقه اش از زیر پالتو معلوم بود اونم برای اینکه نمیخواستم گردنم مشخص باشه…..کلاهمم کهه
    آهان حتما منظورش همین موهای خشکلمه که از جلوش بیرون زده
    پوفی کشیدمو همه لباسهامو در آوردم و در حالی که مشغول پوشیدن لباس راحتی بودم با خودم گفتم به جهنم که پسرهه احمق خوشش نیومد …اصلا ببینم اینکه انقدر ادعا داشت اصلا به ماها نگاهم نمیکنه ….طبق روال همیشه باید فقط چکمه هامو دیده باشه ……..پس ….پس
    وای خدا اون که گفت تیپم پس…………….چقدر چرت و پرت فکر میکنم اگه دیده باشه هم فقط یه نگاه بوده که اونم حلاله وو حتما بعدش گفته استغفرالله
    از تصور قیافه اش در این وضع پقی زدم زیر خنده و به سمت تختم شیرجه زدمو به ثانیه نکشید که غش کردم

    مامان مثل شمر اینطرف اونطرف میرفت و بعد بالای سرم می ایستاد و فقط غر میزد
    نه من میخوام بدونم چیکار کردی که این پسره از وقتی از پیست برگشت تا اسم تو میومد شروع به خندیدن میکرد و میگفت

    وای الینا جون واقعا که دختر با مزه ای دارید

    به من چه اونم که میخنده من جواب باید پس بدم ….اصلا یارو منگوله که الکی میخنده …..بعدم به جای اینکه من از شماا طلبکار باشم که چرا اون پسره را دنبال من راه انداختید ،شما دست پیشو گرفتید که پس نیوفتید

    بدون اینکه به روی خودش بیاره کنارم نشست و گفت

    ملیسا من صلاحتو میخوام .آرشام همه چیز تمومه میتونه خوشبختتت کنه اون با اینکه هنوز سنی نداره از باباتم بیشتر پول داره

    اولا اون کامل و به قول شما همه چیز تموم ،من ناکاملم برا من ازدواج زوده ….بعدشم من هیچ علاقه ای به این بشر ندارم

    آخه دختره بی مغز مگه من میگم همین الان عروسی کن و برو خونش و تا سال دیگه هم بچه بیار؟…دارم میگم نامزد بشید تاا تو آماده بشیو این کیس خوبم از دستت نپره،بعدم علاقه و این حرفا همش کشکه

    مامان من …..زندگی خودمه …خودمم تصمیم میگیرم و هر کسیم دلم بخواد انتخاب کنمو اون شخصم مطمئنا آرشام نیست

    مامان پوفی کشید و گفت :واقعا که احمقی

    آره من احمق و شما هم عقل کل لطفا دست از سر این احمق بردارید

    مامان با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و در را محکم بست
    بی توجه به عکس العمل همیشگی مامان در هنگام کم اوردن مقابل من …به سمت آشپزخانه راه افتادم تا شرمنده شکمم خوشکلم نشم
    سوسن مشغول پختن شام بود
    با دیدنم لبخندی زد و گفت : باز که با مامانت دهن به دهن گذاشتی

    الیناست دیگه اگه به یه چیزی پیله کرد ول کن نیست

    سوسن اخمی تصنعی کرد و گفت : راجع به مامانت درست صحبت کن
    با لبخند گفتم

    چشم خانم معلم ….حالا اینا را بیخیال به فکر شکم من بدبخت باش که الاناس که دیگه صدای قار و قورش سرر به فلک بذاره بدو هانی

    مامان دوباره پیله کرد روی ازداجم . بابا هم هیچ حرفی نمیزد مثل



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    بچه مثبت | قسمت چهارم


    به تیپ بژ رنگم نگاه کردمو و در آینه به خودم چشمک زدم

    هیچ آرایشی جز رژ گونه نکردم چون در این مدت پی برده بودم متین از این کارها خوشش نمیاید

    عباس آقا مرا تا در دانشگاهمان رساند و رفت . کیف پر از تنقلات و دوربینم را روی شانه ام جابه جا کردمو به سمت بچه ها راه افتادم متین مشغول توضیح موارد ایمنی بود

    نگاهش را بدون منظور روی تمام بچه ها میگرداند و خیلی جدی مشغول توضیح بود

    در کسری از ثانیه نگاهش به من افتاد و رشته کلام از دستش در رفت

    سریع نگاهش را از من گرفت و گفت

    خوب کسی سوالی نداره؟

    فرناز با عشوه فراوان گفت

    میشه شماره موبایلتونو بدید ممکنه لازم بشه

    متین پوفی کشید و شماره اش را که از قضا رند هم بود گفت و من فقط نگاهش کردم

    با گفتن بفرمایید سوار اتوبوسها بشید خودش جلوتر از همه راهی شد

    از پشت سر بر اندازش کردم قد بلند و چهارشونه….به احتمال نود و نه درصد ورزشکار بود

    هنوز در افکارم دست و پا میزدم که یکی محکم زد پس سرم

     آخ

    برگشتمو به بهروز که باز مثل کنه به نازنین چسبیده بود نگاه کردمو گفتم

    الهی دستت بشکنه که مخمو ناکار کردی

    مخ تو همین طوریشم داغون بود

    کل کل منو بهروز ادامه داشت تا بقیه بچه ها هم به ما رسیدند و همگی با هم سوار اتوبوس دوم شدیم

    شقایق با لحن کاملا جدی گفت

    ای بمیری ملی که بدون آرایشم انقدر نازی

    کورش با خنده گفت

    الان دقیقا ازش تعریف کردی یا فحشش دادی.؟

    هر دو . منو یلدا کنار هم نشستیم و شقایق و کورش هم جلویمان و بهروز و نازنین هم پشت سرمان

    با ورود متین به اتوبوس همه ساکت شدیمو نگاهش کردیم .لیستی را که در دستش بود بالا آورد و مشغول خواندن اسامی شد

    همه با متلک و مسخره بازی جواب حضور غیابش را دادند به اسم من که رسید بدون اینکه سرش را بلند کند نامم را خواند و منتظر پاسخم شد و اینطوری بود که من فهمیدم هنوز نتوانستم جایی در قلب بچه مثبتمان باز کنم که حتی او متوجه حضور من هم نشده دوباره نامم را خواند و اینبار با خودکار روی اسمم را خط کشید و من فهمیدم که هنوز خیلی کار باید روی او انجام دهم

    ی بمیری چرا نمیگی حاضرم ؟

     

    بدون اینکه جواب یلدا را بدهم با اخم به متین خیره شدم و در دل گفتم

    آدمت میکنم …حالا ببین

    نازنین که با بهروز قهر کرده بود کنار من و یلدا به زور خودش را جا داد که این کارش مصادف با له شدن رانهای پاهایمان بود
    بهروز با حرفهای لوسش سعی در رام کردن نازنین داشت غافل از اینکه هر لحظه به حالت تهوع منو یلدا اضافه میکرد و از همه بدتر ناز کردنهای نازنین بود که مرتب مثل دختر بچه ها میگفت دیگه دوست ندارم
    شقایقو کورش هم که سر هندزفیری موبایل کورش توی سرو مغز هم میزدند
    واقعا دیگه به نقطه انفجار رسیدم و بلند داد زدم ساکت.
    همه نگاهها به سمتم چرخید و از همه خنده دارتر نگاه یلدای بیچاره بود که همراه با آن چشمای ورقلمبیده اش دستش را همم روی قلبش گذاشته بود تند تند نفس میکشید
    از دیدن چهره اش خنده ام گرفت و گفتم

    چی شدی؟

    با حرص گفت

    زهر مار با اون صدای خرس مانندت همچین داد زدی تو تمبونم جیش کردم

    خوبه توهم

    بهروز گفت : ملی خدا وکیلی یه لحظه فکر کردی تو امریکن ایدل هستی و صداتو ول دادی

    نخیرم آقای نسبتا محترم ….به خاطر حرفای منت کشی شما و ادا و اصول بانوتون اینطوری شدم …….واقعا که تو غرور نداری؟؟ اصلا چرا یه چیزی بهش میگی که بعدش بخوای منت کشی کنی

    بهروز با لودگی گفت

    نازی کیف کردی ملی چی گفت …هان….نازی خانم …نازی جونم
    ناازنین ایشی گفت و منو یلدا پوفی کشیدیم
    باز شروع کردند بیا بریم ملی

    باشه یلدا جونم….آآآ..بهروز من چی گفتم مگه بهت که نازی باید کیف کنه؟

    همینکه من وقتی دارم ناز نازی و میکشم برم امریکن آیدل تا صدای جوونای مردم شکوفا بشه
    با کولم زدم تو سرش و گفتم

    خاک تو سرت ….حال به هم زن من که اگه جای نازی بودم عمرا با توی

    نازی با ناز گفت

    وا….ملی دلتم بخواد
    بهروز و نازنین نگاه عمیقی به هم کردند ونازنین باز کنارش برگشت

    خاک تو سرتون که قهر و آشتیتونم مثل آدم نیست

    خدا را شکر متین توی این اتوبوس نبود و گرنه هر چه ریسیده بودم پنبه شده بود……اوه حالا همچین میگم انگار طرف کشتهه مردمه…..خاک تو سرم که با خودمم درگیری دارم ..اه
    با پیاده شدنمان از اتوبوس نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد را به ریه هایم فرستادم
    کورش باز به فرناز گیر داده بود و کنار هم راه میرفتند و فرناز بی دلیل یا با دلیل هر چند لحظه یکبار قهقهه های مسخره ای سرر میداد
    نازی و بهروز هم زودتر جیم زدند
    یلدا گفت:ملی حالا تصمیمت چیه؟

    در مورد؟

    چه میدونم همین شرط بندیو اینا

    نمیدونم

    شقایق با هیجان گفت

    من میدونم برو پشت سرشو و لیز بخور تا اون مجبور شه کمکت کنه بعدم نگاه بی قرارتو تو چشماش

    عق…….خاک تو سرت با این فکر کردنت تو یا فیلم هندی زیاد میبینی یا بازم گیر دادی به این رمانای حال به هم زن عاشقانه

    گمشو بی احساس من مطمئنم این راه جواب میده

    بی خیال گلم من حاضرم زیر کامیون برم و تو بغل این یارو نرم ….ضمنا نگاه بی قرار از کجام بیارم

    یلدا با خنده گفت : میخوای به جای تو شقایق بره …بچم استعداداش داره هرز میره

    خودتو مسخره کن

    باشه بابا بد اخلاق….جنبه شوخیم نداری
    همینطور که با شقایق کل کل میکردیم سوار تویوپ شدیم و با جیغ به پایین سر خوردیم
    پایین که رسیدیم از بس جیغ کشیده بودیم نفس نفس میزدیم
    -خاک تو گورت ملی باز که دماسنجت به کار افتاد

    دماسنج؟

    بینیم را فشار داد و گفت منظورم نوک بینیته عین دلقکا قرمز شده

    بینیه من الان از سرما سرخه .اما بینیه تو کلا همیشه عین دلقکا خنده داره

    مار زبونتو بزنه
    با خشم نگاهش کردم و از او رو برگرداندم
    من زیاد اهل قهر کردن نبودم اما تازگیها شقایق رفتار جالبی نداشت و این باعث میشد نتوانم مثل قبل از کنار شوخیهایمان باا هم بگذرم
    شقایق بلند طوری که من بشنوم گفت

    اه…..باز خانم قهر کرد دیگه واقعا خیلی بچه ننه بازی در میاره
    بی توجه به حرفهای او به یلدا به طرف بالا برگشتم
    از داخل اتوبوس چوب اسکیم را که پارسال مامان از سویس برایم آورده بود را برداشتم
    میدانستم که دوستانم هیچ کدام تبحر من در اسکی را ندارند ،برای همین تنها شروع کردم
    بچه های کلاس که یک گوشه جمع شده بودند با شنیدن صدای یوهوی من به سمتم برگشتند
    من هم به سمت آنها تغییر مسیر دادم با رسیدن به آنها هر کدام چیزی گفتند و من در مقابل تعریفهای آنها فقط تشکر کردم
    فرهاد میمون با آن صدای نکره اش گفت

    عالی بود ولی فکر نکنم به تو اسکی به پای متین برسید
    انقدر تعجب کردم که دهنم باز موند

    واقعا …چه جالب

    متین چشم غره ای به میمون رفت و گفت

    فرهاد اغراق میکنه

    مریم یکی از دخترای محجبه کلاس گفت

    آخ جون بچه ها مسابقه آقا متین و ملیسا جون دیدنیه
    و قبل از اینکه ما جواب بدهیم شروع به تشویق کردند جالبی کار این بود که اکثر دخترا متین را تشویق میکردند و همه پسرا جزز میمون هم منو
    رو به متین گفتم

    سوسکت میکنم

    بدون اینکه نگاهم کند پوزخند زد و گفت

    باشه من آمادم

    و کلاهش را پایین تر کشید
    لعنتی حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم ،طرف انقدر تو اسکی وارد باشه که من به گرد پاشم نرسم
    صبر کن ببینم مگه بچم به جز درس و خوندن کتابای مذهبی و اینا کار دیگه ای هم انجام میداده…………
    نه ….حتی اگه میمردمم نباید کم میاوردم
    صدای داد و تشویقهای بچه ها اونقدر دور شده بود که به زور به گوش میرسید پس وقت تمارز بود تو یه ایست ناگهانی با صورتت پخش زمین شدم
    و کولی بازی دراوردم که بیا و ببین

    آی خدا ……مردم ….وای دستم شکست وای خدا

    چی شدید؟

    چی شدم؟واقعا که ………….من داغون شدم اونوقت تو میپرسی چی شدم

    کنارم زانو زد و گفت

    دستتون طوری شد؟

    دست کی؟

    سرش را یک آن بالا آورد و نگاه سیاهش را حواله صورتم کرد
    اما سریع به حالت قبل برگشت گفت

    دستت…………دست

    آهان دست منو میگی آخه گفتی دستتون فکر کردم منو یکی دیگه و

    وسط چرت و پرتایی که میگفتم جفت پا پرید و گفت

     

    خیلی خوب….حالا اوضاعش چطوره

    آستینمو تا آرنج بالا زدمو گفتم

    درد داره

    نگاهش را از دست تا آرنج عریانم گرفت و گفت

    لا الله الا الله

    از جاش بلند شد
    با لحن طلبکاری گفتم

    کجا؟

    درحالی که نگاهش به طرف دیگری بود گفت

    برم کمک بیارم

    خوب کاری میکنی …برو

    با دور شدن متین از من زمینه بردم مهیا شد سریع چوبهایم را



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    رفتم شلوارجين بخرم، اولیش تنگ بود،فروشنده‌گفت: یه‌دوبار آب بخوره جا ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    اگر روزی روزگاری یک نفر در زندگی‌تان پیدا شد که همه‌چیزش و ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..

    بعضی وقت ها عکس پروفایل چیزی بیشتر از یک عکس پروفایل عادی است... حال ...

    user_send_photo_psot

    ♦♦---------------♦♦

    زمستان كه بيايد اوضاع بهتر مى‌شود

    كسی به دو عاشق
    كه از ...

    user_send_photo_psot

    چونان که در سنوات ماضی نقل شد
    اندر وادی خنگولستان مرموز شخصی بزیستی رو مخ نام و چو ...

    user_send_photo_psot

    شیخ در گوشه ای از بازار سخت مشغول خرید بود و در حال خرید مرغی برای شام بود

    که به ...

    user_send_photo_psot

    سهلاااامممممم 😄
    شوکول پلشتی های ژَذااب😍

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    نقطه ضعفِتان آدم ها نباشند لطفا

    می روند و میشوند بلای ...

    user_send_photo_psot

    -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*

    تنها کسی که بهم گفت دوست دارم و خندم نگرفت

    مامانم بود

    ...

    user_send_photo_psot

    ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

    وضعیت دندان ها
    😬

    اگر پدری مشکلات دندانی ...

    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    از زلزله و عشق خبر کس ندهد
    آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای

    ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..

    ناگهان باران گرفت
    خشم سیلی جان گرفت
    لحظه ها آرام بود
    ناگهان ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    فرق دارم از دم با اینا
    ازم قایم میشن حتیٰ دمپایی هام
    همه جنگ دارن ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .