مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت
وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم؟
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم؟
____________________
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و … همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و در حسرت نداشته ها بوده
با آرزوی صحت و سلامتی برای همه
از خیاطی پرسیدند
زندگی یعنی چه؟
گفت : دوختن پارگی های
روح با نخ توبه
از باغبانی پرسیدند
زندگی یعنی چه؟
گفت: کاشت بذر عشق
در زمین دلها، زیر نور ایمان
از باستان شناسی پرسیدند
زندگی یعنی چه؟
گفت : کاویدن جانها برای
استخراج گوهر درون
از آیینه فروشی پرسیدند
زندگی یعنی چه؟
گفت : زدودن غبار آیینه دل
با شیشه پاک کن توکل
از میوه فروشی پرسیدند
زندگی یعنی چه؟
گفت : دست چین خوبی ها
در صندوقچه دل
بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم
مرا بخوان که حروفم پر از عســـل بشود
مرا بخواه که هر قطعه ام غـــــزل بشود
مرا بخـوان که پس از این همــه الهه ناز
دوبــاره ورد زبانــــــــم “اتل متل” بشود
سیــــاه چشــم! فنـــا کن سپیـــد را مگذار
که محتــــوای غـــــزل نیز مبتــــذل بشود
هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟
که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود!؟
قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست
اگـر بـــه دست تــــو نامحرمــی بغـل بشود
بیـــــا و مسئله هــــا را ز راه دل حــــل کن
که در تمام جهــــان این سخــن مثـل بشود
اســاس علـــم ریاضـــی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله هـــــا عاشقانــه حـــــل بشود
❇غلامرضا طریقی❇
اول اصلا نشناختش
چند لحظه مکث کرد… بعد پرسید
اینجا چیکار میکنی؟ چقدر عوض شدی؟ اصلا نشناختم… خیلی خوشگل شدی! آرایش کردی؟ چقدر خوش تیپ شدی!!! چقدر رنگ لباس و کیف و کفشت ست شده!! خیلی وقته اینطوری ندیدمت!! حالا کجا داشتی میرفتی؟ تو کجا اینجا کجا؟
زن صورتش سرخ شده بود… غافلگیر شده بود… با خجالت گفت
هیچی… میخوام برم خرید!! چیزه… اینجا یه پاساژ جدید باز شده
مرد نگاه معناداری کرد و با خنده تلخی گفت
خوش به حال فروشنده ها… مردم توی پاساژ… کلی براشون وقت صرف کردی… انرژی گذاشتی! چقدر برات مهمن!!! غریبه ها!!! کاش این کارها رو برای من میکردی نه… من تا حالا تو خونه اینطوری ندیده بودمت!! هه!! فقط ای کاش تو خونه… هیچی برو
_____________________
مولا علی علیه السلام می فرمایند
در آخرالزمان که بدترین دوران است، جمعی از زنان پوشیده اند در حالی که برهنه اند(لباس دارند اما آنقدر نازک و کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند) و از خانه با آرایشش بیرون می آیند، این ها از دین خارج شده و در فتنه ها(که روحشان را تاریک می کنند) وارد شده اند و به سوی شهوات(حیوانی) میل دارند و به سوی لذات (خوارکننده) شتاب می کنند و حرام را حلال می دانند و(اگر توبه نکنند) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار می شوند
ان شاءالله که هممون عاقبت به خیر بشیم
من معتقدم که مرگ یک لبخند است
نوشیدن چای زندگی با قند است
من معتقدم که مرگ مانند سفر
از حوزه قم به ساحل تایلند است
❇شروین سلیمانی❇
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت
از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن
از کجای قرآن؟
انا فتحنا
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای
نادر گفت: به او بگو نادر داده است
پسر گفت: مادرم باور نمیکند
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است، او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد
حرف او بر دل نادر نشست، یک مشت پول زر در دامن او ریخت
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است، نادر در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد
چای می نوشم و از مطلب خود دلشادم