عاقد دوباره گفت: وکیلممم …؟
پدر نبود
ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل … ! نه
گلی گم
دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا
خبر نبود
هجده بهار … منتظرش بود و
برنگشت
آن فصلهای سرد که بی درد سر نبود
ای کاش
نامه یا خبری … عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر … مقابل آیینه … شمعدان
آن روز دور سفره به جز … چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت : وکیلممم …؟
دلش شکست
یعنی به قاب عکس … امیدی دگر نبود
او گفت
با اجازه ی بابا … بله … بله
مردی که غیرِ آینه ای … شعله ور نبود
* پروانه نجاتی *
هر چه میخواهد دل تنگت بگو