گفتم: مادربزرگ نمیخواهی بروی دکتر چین و چروک دور لبهایت را برداری کمی جوان شوی و زیباتر؟
خندید و گفت: خدابیامرز پدربزرگت مرا با همین اسناد و مدارک هم سخت میشناسد… اینها رد بوسههای آن دورانند ما به پای هم پیر نشدیم که حسرت جوانی بخوریم
گفتم: از کجا می فهمد، این لب همان لب است
و این غنچه همان غنچه؟
گفت: باغبان هم نفهمد گل که خوب میداند در کدام باغچه روییده
❇رسول ادهمی❇
هر چه میخواهد دل تنگت بگو