روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید پدرجان این جنازه را کجا می برند؟

ملا گفت او را به جایی می برند که نه آب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری

پسر ملا گفت: فهمیدم او را به خانه ما می برند