درویشی تهی‌‌ دست
از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد

چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند

کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت

►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد

پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

درویش جهت تشکر نزد خان رفت
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت

نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست