میز کوچک دو نفره
با پارچه ی چهارخانه ی قرمز
فکرش را بکن ، خوب نمی شد ؟!؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی
و دو فنجان که همیشه روی آن بود
شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم
و من هزار سال برایت داستان می گفتم
فکرش را بکن ، خوب نمی شد ؟
7 سال پیش
این رو قبلا یکی فرستاده بود
7 سال پیش
قشنگ بود
7 سال پیش
لایک
هر چه میخواهد دل تنگت بگو