کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی است که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان باز نبندد ، شب اگر ماهش نیست
نامه ای هم ننوشته است ، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
ماهم از آه دل سوختگاه بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینه ی او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکسته ی من آهش نیست
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهش اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
سید محمدحسین بهجت تبریزی❇
❇متخلص به شهریار
8 سال پیش
چرا دیگه نامه های گلورینا رو نمیزارید
8 سال پیش
چرا دیگه نامه های گلورینا رو نمیزارید
ببخشید معصومه جان، تاخیر از طرف نویسندست نه ما... صحبت کردم باهاش گفته یکم مشکل داره ظاهرا... قرار بود امروز بده ولی نشده... بزودی دوباره میزاریم
8 سال پیش
چرا دیگه نامه های گلورینا رو نمیزارید ببخشید معصومه جان، تاخیر از طرف نویسندست نه ما... صحبت کردم باهاش گفته یکم مشکل داره ظاهرا... قرار بود امروز بده ولی نشده... بزودی دوباره میزاریم
خواهش شما ببخشید .مرسی
8 سال پیش
خواهش میکنم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو