پا به پاي غم من پير شد و حرف نزد
داغ ديد، از من و تبخير شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بودُ دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دير شد و حرف نزد

غصه ميخورد که من حال خرابي دارم
از همين غصه ي من سير شد و حرف نزد
واي از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خيس شد چشمش و دلگير شد و حرف نزد

صورت پر شده از چين و چروکش يعني …
مادرم خسته شد و پير شد و حرف نزد

روز همه مامانا مبااارک ^___^