♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

این بچه رو گذاشته بودن بیرون سوپر مارکت
اونقدر بانمک بود که ایستادم تا سلامی بکنم و وقتی اون لبخند گنده رو تحویل من داد ، نفهمیدم که چی شد
من فقط می خواستم که اونو واسه ی خودم نگه دارم
کالسکه را دزدیدم و تمام راه را تا اینجا دویدم

اوه شارلی

آنجلا در حالی که بازوی من را گرفته بود ، گریه کنان ادامه داد
آیا اونا منو به زندان می فرستند ؟
آیا اونا لباس وحشتناک خاکستری تن من می کنن ؟

من با ناراحتی گفتم
اگه از من می پرسی ، باید بگم اونا باید لباس دیوونه ها رو تنت کنن
تو باید دیوونه شده باشی

***

آنجلا قبلا یک سگ دوست داشتنی داشت که اسمش کینگ بود ولی یکهو بد اخلاق و خطرناک شد و وقتی که مچ پای آنجلا را گاز گرفت
آنها بیرونش کردند
اگر از من بپرسید ، می گویم که همه ی این ها زیر سر آنجلای خیر ندیده بود
چون او همیشه شرور و بد ذات بود و سر به سر سگ بدبخت می گذاشت
من درک می کنم که آن سگ چه زجری کشیده است
من هم بعضی وقت ها دلم می خواهد که مچ پای آنجلا را گاز بگیرم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

ماجراهای دوست بدجنس اثر شیلا لاول