این بچه رو گذاشته بودن بیرون سوپر مارکت
اونقدر بانمک بود که ایستادم تا سلامی بکنم و وقتی اون لبخند گنده رو تحویل من داد ، نفهمیدم که چی شد
من فقط می خواستم که اونو واسه ی خودم نگه دارم
کالسکه را دزدیدم و تمام راه را تا اینجا دویدم
اوه شارلی
آنجلا در حالی که بازوی من را گرفته بود ، گریه کنان ادامه داد
آیا اونا منو به زندان می فرستند ؟
آیا اونا لباس وحشتناک خاکستری تن من می کنن ؟
من با ناراحتی گفتم
اگه از من می پرسی ، باید بگم اونا باید لباس دیوونه ها رو تنت کنن
تو باید دیوونه شده باشی
***
آنجلا قبلا یک سگ دوست داشتنی داشت که اسمش کینگ بود ولی یکهو بد اخلاق و خطرناک شد و وقتی که مچ پای آنجلا را گاز گرفت
آنها بیرونش کردند
اگر از من بپرسید ، می گویم که همه ی این ها زیر سر آنجلای خیر ندیده بود
چون او همیشه شرور و بد ذات بود و سر به سر سگ بدبخت می گذاشت
من درک می کنم که آن سگ چه زجری کشیده است
من هم بعضی وقت ها دلم می خواهد که مچ پای آنجلا را گاز بگیرم
ماجراهای دوست بدجنس اثر شیلا لاول
هر چه میخواهد دل تنگت بگو