♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

بالای مژه‌ها خط سیاه می‌کشم
کج می‌شود مثل همیشه
مثل تمامِ خط‌های زندگی‌ام که کشیدم و کج شد و پاک کردم و باز کشیدم و باز کج بود
مثل شب‌های مشق که صد بار با مداد قرمز لای “بابا”های سیاه خط می‌گذاشتم و خراب می‌شد و پاک می‌کردم و باز می‌کشیدم و باز خراب می‌شد و من می‌ماندم و دفتر پاره

به سمیرا التماس می‌کردم که برایم خط بکشد
نمی‌کشید و می‌گفت دیوانه، خوب است همین‌ها؛ و من با چشم‌های خیس، باز پاک می‌کردم و باز می‌نوشتم. دیگر اما زور پاک کردن ندارم
رویش باز خط می‌کشم تا پهن شود و کج‌وکولگی‌اش گم شود در سیاهی مداد

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم
من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم
دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم
شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتن‌ات موافقم
ساکت نشسته بودم و چمدانت را می‌بستم
موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

پاییز فصل آخر سال است
اثر جلال آل احمد