..*~~~~~~~*..

در آرایشگاه ام . خانمی می آید .گوشی اش را باز میکند
عکسی نشان خانم آرایشگر میدهد
موهام رو این مدلی میخوام
درست همینو دربیار
می نشیند زیر دست خانم آرایشگر ؛و خلاصه ای از حکایتش: ای خانوم. از دل خوشم نیس که! شوهرم از این مدله خوشش میاد. اومدم خودمو شکل اون کنم

و امان امان از مردهای این دوره زمونه

اون یکی خانم می آید می نشیند که :ابروهام رو اون مدل تاتو کنید
شوهرم گفته ابروهات کمانی نیست
و

از آمدوشدهای این ریختی خسته می شوم . می روم آنطرف تر
مدیر سالن آنطرفتر نشسته

می کاود چهره ام را و مهربان میکند صدایش را که :میخوای کلا صورتت رو تغییر اساسی بدم برات؟
به صورتت دست نزدی که!این دوره زمونه اینجوری نمی پسندند
یه خط چشمی خط لبی .بیوبیلدینگی
به خودت برس

به خودت برس! چقدر این جمله مصداق دارد. توی رستوران. توی آرایشگاه و توی “خودت” !یعنی همه “این” خانومها و همه “آن” خانمها، دارند به خودشان می رسند؟یعنی نمیشود از راه دیگری “رسید”؟

دلم برای اینهمه ناامنی می گیرد.برادرم میگوید: به دخترت بگو امروزی بگرده، وگرنه می مونه توی خونه! “امروزی” را توی کدام واژه نامه معنا کنم که بنشیند به دل دخترم؟

دلم برای زندگیهایی که از ترسها ، از ناامنی ها، از” نکند این بشود آن نشودها” ، سوخت می شوند ، می گیرد

توی فکرم که آدمی کدام یک از دو روز دنیا را وقت می کند برای “خودش” ، مثل مثل “خودش” زندگی کند؟

کی فرصت میکند نسخه اصلی خودش باشد؟
آن یکی خانم لبهایش را مدل خواهرشوهرش درست میکند این یکی فلان
پناه بر عشق

محبوبه احمدی