یادم میاد هر شب وقتی میخواستم بخوابم ، نزدیک های ساعت سه چهار شب صدای وارد شدن یه نفرو به اتاقم میشنیدم، چشمام رو باز میکردم و میدیدم خواهر 4 سالم با چشمای گشاد شده و صورت سفید و بیروح بالای سرم ایستاده و داره بهم نگاه میکنه
دیدن این صحنه خیلی ترسناکه اما از اونجایی که هرشب تکرار میشد و پدر و مادرم میگفتن که شاید خواهرت مریض باشه من از خواب بیدار میشدم و اروم هدایتش میکردم به سمت اتاقش و روی تختش میخوابوندمش، اما باز فردا شب میومد بالای سرم
چند بار از لای در اتاقش دیدم که همینطوری با چشمای گشاد شده و صورت بی روح به دیوار زل زده و هیچ کاری نمیکنه و من میرفتم و هدایتش میکردم به اتاقش، حتی چند بار هم نزدیک راه پله ها به سمت پایین ایستاده بود و از اونجایی که مادرم میترسید این شب بیداری هاش خطرناک بشه ، محافظ کودک گذاشته بود تا یه وقت از پله ها نیوفته پایین
یادم میاد یه شب مجبور بودم تا ساعت 3 بیدار باشم و نخوابم و کارای مدرسمو بکنم که شنیدم خواهرم تو اتاقش بیداره و داره با خودش حرف میزنه . خودش حرف میزد و یکم برام بامزه امد ولی یهو یه صدای خیلی بم و عجیبی جوابشو داد
از اونجای که خیلی ترسیدم نرفتم تو اتاقش و خواهرم تو اتاق همچنان با حرف زدن با اون صدا ادامه میداد و من از ترس زود خوابیدم
فردای اون شب بازم باید بیدار میموندم که دیدم خواهرم باز نزدیک راه پله ایستاده و داره به پایین تو تاریکی نگاه میکنه. رفتم سمتش تا به ببرمش تو اتاقش که یهو انگشت اشارشو به سمت تاریکی گرفت و توی تاریکی به یه چیزی اشاره کرد و یه چیزی رو نشونم داد، توجه ای بهش نکردم و بردمش تو اتاق
این اتفاقا زیاد میوفتادن تا اینکه خواهرم پنج سالش شد . وقتی پنج سالش شد دروغ هاش بیشتر و بیشتر میشدن. بعضی روزا از مهدکودک میومد و میگفت مربیمون یه ادم فضاییه
بعضی وقتا میگفت که یه بچه رو تو خیابون دیده که یهو تبدیل به یه سگ شده، میگفت درختا و گربه ها باهام حرف میزنن
بعضی وقتا میگفت میتونه از دیوار رد شه و هر روز یه دروغ جدید میگفت
ما هم هیچوقت باورش نمیکردیم و به دروغ هاش میخندیدیم و میرفتیم. حتی وقتی گفت دوست صمیمیش امشب از زیر تختش میاد بیرون و با خودش اونو میبره
باورش نکردیم و سرشو ناز کردیم تا اینکه فردای همون شب خواهرم روی تختش نبود، توی اتاقش نبود. هیچ جای خونه نبود و الان 10 ساله که دنبالش میگردیم
…
6 سال پیش
چقدر بد😓چه حسه بدی به آدم دست میده.
6 سال پیش
وااااهاااااااای
از این پستا بیش از بزار
ممنون❤
6 سال پیش
وااااهاااااااای
از این پستا بیش از بزار
ممنون❤
باعش، خواعش میکنم
6 سال پیش
چقدر بد😓چه حسه بدی به آدم دست میده.
اوم😓😓من خودم بچه کوچیکه خونوادم😓😓تازه،اعصابم از سنش خورد شد،و اینکه این که صدای بم رو میشنیده باورش نکرده😓😓😓😓😓😪
6 سال پیش
باعش، خواعش میکنم
اوووممم،من سکته کردم
6 سال پیش
اوم😓😓من خودم بچه کوچیکه خونوادم😓😓تازه،اعصابم از سنش خورد شد،و اینکه این که صدای بم رو میشنیده باورش نکرده😓😓😓😓😓😪
واقعا.هرکی بود میرفت ببینه اون صدای چیه کیه😦😦😦
6 سال پیش
* خنگولستان شما قدیمی است ،لطفا آن را بروز رسانی کنید *
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.apps.khengoolestan
6 سال پیش
یعنی حالا این داستانات واقعین ؟؟
6 سال پیش
واقعیه؟؟؟؟؟؟؟؟
هر چه میخواهد دل تنگت بگو