*~*~*~*~*~*~*~*

…………….دلار…………….

وصف الحال دلار لعین
.
.
.
راویان سخن را نقل بباشد که فی سنوات ماضی موجودی بزیستی بس موزی که خوراکش خون خلق الله ببودی فعلش خانمان سوزی مردمان
نقل باشد که بر جهل جماعت سوار بگشتی و هرآنچه مردمان اندوخته بکردندی به طرفه العینی کوفت بکردی و ببلعیدی و خدایش نیامرزاد

فی الیوم من الایام آن دلار لعین بر سایه صدری قیلوله داشتی و تمرگیده بودی و در مخلیه اش فکر پلیدی بپروراندی
پس بیدار بگشتی و صدایش در حلقوم بیانداختی که: یا اهل الوادی،چونان که شمایان بی مهرید و نمک به حرام و قدر من ندانستید

پس بخواهم هجرت نومودن از دیار شما نامردمان
خلق چو این شنیدند،زه بیخردی سوی صدر بدویدند..پس دلار لعین بر شاخه صدر برفتی و جماعت به زیر به عجز و لابه مشغول
پس خلق را بانگ برآورد: گر خواهید تا نزدتان مانم ببیاید قربان نومایید بر پایم هست و نیستتان
پس جماعت هرآنچه از سیم و زر و ملک و اسب و استر و ملک بداشتند در پای صدر بریختند…لیک آن ملعون فرود نیامدندی زان بلندی

پس ندا همی داد: چون بدیدم شوق مشتاقی تان،منتی بنهم بر سرتان و مانم در بَرِتان
لیک چو شوق وصلم در خونتان غلغله نوماید،ترسم که زیر دست و پاها تان اربأاربا بگردمی..پس بر شما باشد دور رفتن تا فرود آیم

چو حلق پس نشستند دلار لعین له بزیر گشتی و هست و نیست خلق در گونی چپانیدی و آن نابخردان بخاک سیاه بنشاندی و غیب بگشتی و خدایش لعنت کناد

*~*~*~*~*~*~*~*