♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو

حرفی که خالی‌ام کند از سال‌ها سکوت
حسی که باز پُر کندم از هوای تو

این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می‌روم و پا به پای تو 

در خواب حرف می‌زنم و گریه می‌کنم
بیدار می‌کنند مرا دست‌های تو

هِی شعر می‌نویسم و دلتنگ می‌شوم
حس می‌کنم کنارمی و آه… جای تو 

این شعر را رها کن و نشنیده‌ام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو 
 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

اصغر معاذی