ملا نصر الدین و دیگچه


روزی ملا نصر الدین از همسایه ی خود دیگی را قرض گرفت
و روز بعد هنگام تحویل ، دیگچه ایی را داخل آن قرار داد و به همسایه برگرداند
همسایه گفت که ملا اشتباهی دیگچه ایی را اضافه به من داده ایی

ملا نصر الدین گفت نه اشتباهی نشده دیروز که دیگ را از تو قرض گرفتم دیگه تو آبستن شد و این دیگچه ازو به دنیا آمد و چون دیگ از تو بود پس دیگچه هم برای تو است

همسایه بسیار شاد شد و دیگ و دیگچه را برد و بسیار خرسند ازین اتفاق بود

روزی دیگر باز ملا نصر الدین دیگ را از همسایه قرض گرفت و دیگر به همسایه پس نداد

همسایه به خانه ی ملا نصر الدین آمد و گفت پس چرا دیگ را باز نمیگردانی

ملا گفت متاسفانه دیگه شما باره یگر در خانه ی من آبستن شد ولی این بار سره زا رفت

همسایه رو به ملا کرد و گفت چرا جفنگ و چرت و پرت میگی آخه مگه میشه دیگ آبستن بشه و سره زا بره

ملانصرالدین جواب داد

آری همانگونه که دیگچه را به عنوان فرزنده دیگ به خانه بردی دیگت هم سره زا رفت