user_send_photo_psot

^^^^^*^^^^^

یه سوپرمارکت بود کنار خوابگاه که ما همیشه موقع برگشتن از دانشگاه ازش خرید می کردیم

یه فروشنده ی مسن داشت که بعد یه مدت روال دستش اومده بود، هر خریدی که می کردیم خودش به صورت پیش فرض دوتا بستنی میذاشت روشون و هزینه ی خریدامونو حساب و کتاب می کرد بعدش

کاری ندارما، ولی برای دلخوشی هم که شده، آدم باید توی زندگیش داشته باشه کسی رو که همین قدر جزئیم که شده بلدش باشه و قلق خوشیاش دستش باشه
حتی شده باشه به اندازه ی همون دوتا بستنی زعفرونی وسط چله ی زمستون
(:

^^^^^*^^^^^

طاهره اباذری هریس