داستان کاملا واقعی بدون تو هرگز
این قسمت مردهای عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم … مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه
آدم عصبی و بی حوصله ای بود … اما بد اخلاقیش به کنار … می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه
دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم … من عاشق درس خوندن بودم … بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد … به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود … یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود … مردها همه شون عوضی هستن … هرگز ازدواج نکن
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید … روزی که پدرم گفت … هر چی درس خوندی، کافیه
با ما همراه باشید
8 سال پیش
دوستای خوبم یه زندگینامه عاشقانه واقعی گذاشتم
خیلی زیباس با ما همراه باشین
8 سال پیش
دستتون درد نکنه داستان زندگی شهید امین کریمی هم خیلی زیبا بود اجرتان با شهدا
8 سال پیش
خواهش میکنم نظر شما باعث دلگرمی ماست
پیشنهاد میکنم این زندگی نامه هم از دست ندین
فوق العاده است
مطمئنم خوشتون میاد
8 سال پیش
خواهش میکنم نظر شما باعث دلگرمی ماست
پیشنهاد میکنم این زندگی نامه هم از دست ندین
فوق العاده است
مطمئنم خوشتون میاد
من خیلی دلم میخواد ادامشو بخونم سریع تر بزار عزیزم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو