^^^^^*^^^^^

آن ریقوی سمور نشان
آن گوزوی هویدا و نهان
آن مالک گوز و ریق و ریشخند
میرزا شیمائو با خودت هستی تو چند چند
گوزش به آستین همی بودی و نقلش ورد زبان اهل وادی

زه وی روایت همی باشد که در عهد طفولیت که بَبویی بیش نبودی
اندر مطبخ نزد مام اش جیغ همی زدی و وق همی دادی و آزار بسیار برساندی اهل سرای را
پس مادرش ناگزیر به حلقش فرو چپاندی فلفل بسیار و بر باسنش بنهادی قاشق داغ

چو ساعتی بگذشتی جهاز هاضمه اش بهم بریختی و دائما مولد باد همی گشتی تا به حال حاضر
چونانکه در هر عمل و هر حرف و حرکت ده گوز از خویش بیرون همی دادی و چنان شدی که گاها به زبان تلکم نکردی و حرفش به گوز بگفتی و با گوزش ریتم موسیقی بنواختی که مرحوم موتزارت همچین غلطی نکردی و خدایش لعنت کناد

گویند که سر به حیلت بسی داشتی
پس مشعلی در دست به وادی همی گشتی و اهل وادی دور خویش گرد بیاوردی
پس مشعل به باسن همی گرفتی و گوزی رها بکردی
و گوزیدن همانا و به آتش کشیدن اهل وادی همان

پس هِرهِر به ریش اهل وادی بخندیدی زین فعل خویش و مردمان مسخر خویش بکردی

گویند که در حرب ثالث خنگولستان
وی را به جبر به برج و باروی وادی ببستند و باسنش به سوی حرامیان نشانه همی گرفتند
پس شکمش قلقلک همی دادند تا وی را گوز آید
پس مشعل به پشتش بگرفتند و گوزش را جهنمی از آتش بر سر حرامیان
و اینگونه بودی که وادی خنگولستان از شر فتنه رها بگشتی من حیلت شیخ المریض و گوزیدن شیمائو

نقل است که بس ترشیده بگشتی و احدی بر وی فرود نیامدی من باب امر خیر

چون که یا داماد مادر مرده را گاز گوزش بگرفتی و یا آتش مرضش
پس به دروازه ی وادی همی نشستی و هر چرنده و پرنده و خرنده و جنبنده بدیدی بانگ همی برآوردی

….واییییییییی پسسسسسسررررررر….

…………وخدایش لعنت همی کناد…………

^^^^^*^^^^^

*raso*