در ماه رمضان چندی از مریدان ، شیخ را دیدند که دور از چشم مردم با لذت هر چه تمام تر غذا میخورد
به او گفتند
ای شیخ مگر روزه نیستی؟
شیخ گفت
چرا روزهام
فقط آب و غذا میخورم
مریدان خندیدند و خشتک خود پاره کردند و گفتند
واقعا؟
شیخ گفت
بلی
دروغ نمیگویم
به کسی بد نگاه نمیکنم
کسی را مسخره نمیکنم
با کسی با دشنام سخن نمیگویم
کسی را آزرده نمیکنم
چشم به مال کسی ندارم
و….
ولی چون بیماری خاصی دارم
متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم
بعد شیخ به مریدان گفت
آیا شما هم روزه هستید؟
مریدان که همانگونه که خشتک از خنده پاره کرده بودند ، با شنیدن این حرف ها ؛ رم کردند ؛ نعره زنان جامه های هم دیگر را ریدند و به صحرا پراکنده شدند
و یکی از جوانان در حالی که سرش را
از خجالت پایین انداخته بود و به درختی میکوبید به آرامی فریاد زد
خیر ما فقط غذا نمیخوریم
8 سال پیش
به ارامی فریاد زد؟!
8 سال پیش
من میگم بعد کی این خشتک مریدان را میدوزه
8 سال پیش
در داستانهای بعدی میگم
8 سال پیش
مچکرمض
8 سال پیش
مچکرم
8 سال پیش
خواهش
8 سال پیش
مطلب جالب بود
فقط تو چند خط آخر مقداری بی نزاکتی ب چشم خورد
8 سال پیش
😂😂😁
8 سال پیش
خب الان مريدان نباید می گفتن روزه نيستيم باید می گفتن روزه کله گنجشکی هستیم
8 سال پیش
هر چه میخواهد دل تنگت بگو