آقا این سری خاطرات قدیم بود ولی چون یه مدت درگیر بودم و نمیتونستم وقت بزارم تا حالا نمونه پستاشو ندیدید
این خاطره هاش اکثرن خاطره های خودمه که براتون میگم ؛ امیدوارم بتونن خنده رو رو لباتون بشونن
قدیم که میرفتیم روستا سر میزدیم به پدر بزرگ و ننه بتولم
همسایه ننه بتول اینام یه خروس داشتن خیلی خر بود
وحشی ام بود ؛ بعد ما خروس نداشتیم این خروسش هی میومد مرغای ما رو حامله میکرد
هر وقتم منو میدید ازون دور شروع میکرد شلنگ تخته انداختن و گرد و خاک درست کردن تا بیاد ببافونتم تو هم
منم ازین خیلی میترسیدم ، واقعن بزرگ بود
دو سه بارم نزدیک بود اشتباهی سگمون رو حامله کنه
این همش مثه این سربازا لب دیوار راه میرفت و منم مجبور بودم تو خونه زندونی باشم
تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم ازین خفت خودمو رهایی یابم
جندین مدل نقشه برا گیر انداختنش کشیدن
یکی از نقشه هام این بود که یه صندوق گذاشتم و لبشو دادم با یه تیکه چوب بالا که اگه تیکه چوب بره کنار صندوق بیوفته روش
زیر صندوقم کشمش ریختم
مرغای احمقمون همه رو خورد
یبارم خروسه دم در طویله داشت میرفت اومدم با دمپایی بزنمش بیوفته تو طویله درو روش ببندم
دمپایی رو پرت کردم خورد به یه مرغامون افتاد تو چاه فاضلاب
و در نهایت تصمیم گرفتم با یه روش کابوویی خروسو بگیرمش و زندانیش کنم
یه طناب برداشتم یه گره بهش زدم طوری که اگه سره طنابو میکشیدم گره بسته میشد
گذاشتمش تو انبار و کشمش ریختم تو دایره ی گره و سره طنابو وصل کردم به سقف و از پنجره تو خونه دستم بود که تا اومد بکشمش بالا
خروسه هم رفت داخل و وسط طناب وایساد طنابو کشیدم لنگشو گرفت
کشیدمش بالا همیجوری که اون بالا بود دیدم هی بالو پر میزنه و صدا خر میده و بال و پراش میریزه
منم ترسیده بودم هی بیشتر میکشیدمش بالا
تا اینکه دیگه تکون نخور
و به مجسمه تبدیل شد
چون کشیده بودمش بالا بدنش گرفته بود به سیم برق و خشک شده بود
و من براش مراسم باشکوهی برای خاک سپاریش انجام دادم و تنهایی بدون اینکه کسی ببینه رفتم تو قبرستون خاکش کردم
خدای از گناهم بگذر اون موقع بچه بودم مغزم کار نمیداد
دفترچه خاطرات شیخ المریض
انشا الله قسمتای پیش رو هم میزارم خوندنش جالبه ؛ من با سختی بزرگ شدم
8 سال پیش
8 سال پیش
وای پوکیدم ازخنده
8 سال پیش
اونجاش که نوشتی( یه چندبارنزدیک بودسگمون روحامله کنه ) یه لحظه احساس کردم ازشدت خنده نفسم گرفت واقعاخنده دار بود آخه خروس وسگ!!!!!
8 سال پیش
شیخ موش بخورتت
8 سال پیش
عالیه
عالیه
من چرا دارم عالیه رو صدا میزنم.
:-D
8 سال پیش
از اون پنداتم بذار
8 سال پیش
عالیه هرکجایی خودتو برسون
8 سال پیش
از اون پنداتم بذار
حالا یاواش یاواش اونا رم میزارم
8 سال پیش
هارهارهار
8 سال پیش
یاواش یاواش
7 سال پیش
7 سال پیش
فک کردم دیگه نمیای :(
7 سال پیش
عررررررعرررررر
خخخخ
7 سال پیش
اخ ننه وایییی
اخ اخ اخ ننه
دلم
واییی
عجب خاطراتی داریاااا
7 سال پیش
خخخخخخخخخخخ خیلی خندیدم عالی بود
6 سال پیش
[…] خروسه خر
6 سال پیش
واااای مُردم از خنده..وای شیخ بگم خدا چیکارت نکنه.
6 سال پیش
دستت درد نکنه...من خیلی خیلی خوشم اومد از این داستان..هر وقت حوصلم سر میره میام این خاطره رو میخونم...با این که از بس خوندم حفظم.
6 سال پیش
کسی نیستش؟
6 سال پیش
حوصلم پوکید بابا کسی نیست؟
6 سال پیش
6 سال پیش
شیخ نیستی تورو خدا!!!!!
6 سال پیش
چرا چرا چرا پیامامون دیر تایید میشه؟؟؟
6 سال پیش
6 سال پیش
من رفتم ممنون که با من همدردی وهمدلی کردین
6 سال پیش
*odخدافظafez*
6 سال پیش
شیخ دیشب تا ساعت ۱ شب با ما چت میکرد
4 سال پیش
محض اطلاع میگم :
مرغ حامله نمیشه
هر چه میخواهد دل تنگت بگو