اما دیو چون بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد

روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند

تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند

 

چون مدتی بدینسان بگذشت مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار وی ندیدند و در دل گفتند

که زنهار ازین مکر و دستار و دیو

به جای سلیمان نشستن چو دیو

و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر مردم آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند

و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و

سلیمان حقیقی را بر جای او نشانند که به گفته ی حافظ

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
به زبان مولانا

دیو گر خود را سلیمان نام کرد

ملک برد و مملکت آرام کرد

«صورت» کار سلیمان دیده بود

صورت اندر سر دیوی می نمود

خلق گفتند این سلیمان بی صفاست

از سلیمان تا سلیمان فرقهاست

►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

در این احوال سلیمان همچنان بر لب آب ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم(انگشتر) گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد

آن بخت که باشد کاید به لب جویی

تا آب خورد ناگه و عکس قمر یابد

یا همچون سلیمان بشکافت ماهی را

اندر شکم ماهی او خاتم زر یابد

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

سلیمان به شهر نیامد ولی مردم از این ماجرا خبر شدند و فهمیدند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است

 

پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند

و این روز بخلاف تصور عام روزی فرخنده و مبارک است و بحقیقت روز سلیمان بهار است

و نحس بودن  آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند

خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

 

*********◄►*********
و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان

و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد

توصیه ی مولانا نیز همین است:

در بهاران جامه از تن بر کنید

تن برهنه جانب گلشن روید

گفت پیغمبر ز سرمای بهار

تن مپوشانید یاران زینهار

زآنکه با جان شما آن می کند

کان بهاران با درختان می کند

پس غنیمت باشد آن سرمای او

در جهان بر عارفانِ وقت جو

 

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪