♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

اولين بارى كه تو زندگيم دزدى كردم، ٦ سالَم بود
منو رضا زياد ماشين بازى ميكرديم و يكى از ماشين هاش خيلى به چشمم ميومد
هربار كه ميرفتم خونشون، انتخاب اول و آخرم همون ماشين بود، تا اينكه بعد از چند بار ماشين بازى، ديگه نميتونستم فكر كنم كه اون ماشين براى من نيست و وقتى ميرم نبايد اون رو با خودم ببرم.
يادمه يكجورى كه نفهمه و ناراحت نشه گذاشتمش تو جيبم و رفتم خونه ى مامانبزرگم. احساس ميكردم براى اينكه با ماشين مورد علاقم يه دل سير قان قان كنم، ديگه احتياجى به خونه ى رضا اينها ندارم

وقتى با ذوق سر ميز شام براى همه تعريف كردم كه چطور ماشين مورد علاقمو بدست آوردم متوجه شدم كه چهره ها برگشت و از من ناراحت شدن
يكى از عموها خم شد جلوم و گفت ميدونى به اين كار تو چى ميگن؟

من اون روز اولين بارى بود كه معناى دزدى رو ميفهميدم.
يادمه ماشينو تو مشتم سفت گرفته بودم و هى با سماجت ميگفتم اون نفهميد كه من ماشينشو برداشتم و اصلا الان ناراحت نيست

و بقيه بهم ميگفتن برو عذر خواهى كن و پَسش بده زودتر. جالب بود كه من اصلا به اينكه اون چيزى رو از دست داده فكر نميكردم

امروز اين ماشين رو بعد از ٢٠ سال گرفتم تو مشتم و فهميدم چقدر چيز كوچيكى رو دزديدم

رفتم تو اين فكر كه اين روزها دارم چى ميدزدم و خودم خبر ندارم
اگر به كسى قول دادم و بعد، بدقولى كردم ازش زمان رو دزديدم اگر قلب كسى رو شكستم و بعد بوسيدمش و از ناراحتى درش آوردم، فراموش نكنم كه قسمتى از اعتمادش رو ازش دزديدم و اگر از پيش كسى رفتم كه يك عمر گفتم عاشقشم، قسمت بزرگى از قلبش رو براى هميشه ازش دزديدم

امروز نبايد فقط به لب خندون و چشم هاى غصه دار آدمها نگاه كنم.. بايد با خودم مرور كنم كه در ازاى چيزهايى كه از آدمها ميگيرم، چيزى رو كنارشون جا گذاشتم يا نه. بايد به از دست دادن هاشون در ازاى معاشرت با خودم فكر كنم تا ٢٠ سال بعد وقتى به اين روزها فكر ميكنم، حسرت فرصت هايى رو كه بهم دادن و جبران نكردم رو نخورم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

اميرعلى.ق