یه سری رفتم زندونی ازاد کنم, مسئول زندان گفت چقد پول داری؟
گفتم ۵ هزار تومن
.
.
.
.
.
گفت کل زندونیا مهمون این آقا دو دقیقه برن تو حیاط زود برگردن
😂😜

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

‏ما تو خونه‌مون نه تنها یه لیوان داریم که تو کیسه برنج زندگی میکنه
.
.
.
.
بلکه یه سینی داریم پشت شیر ظرفشویی زندگی میکنه تو خونه شمام اینطوریه؟
😂😜

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

زنه با شوهرش میره دکتر…نوبتش که رسید و رفت داخل اتاق دکتر گفت: آقای دکتر اگه میشه شوهرم هم بیاد تو
.
.
.
.
دکتر بهش برخورد و گفت: خانم من دکترمتخصص هستم، از خدا میترسم و در ضمن شخص محترمی هستم
😂
.
.
.
زن گفت: بحث شما نیست… منشی شما خیلی خوشگله
شوهر من هم نه دکتر متخصصه، نه از خدا میترسه و نه شخص محترمیه
😂

بذار بیاد کنارم باشه
😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

دختره ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ
ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭﯾﻢ
😂
.
.
.
.
.
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺯﯾﺮﺵ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺑﻮﺩ
😂😜

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

زمانِ ما یه نوار بود به اسم

سیاحتِ غرب

گوش که میدادیم اپیلاسیون میشدیم

پشمامون میریخت
😂

تا یه هفته هم کامل نماز میخوندیم و استغفار میکردیم
😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

تو تاکسی بودیم بعد راننده هی دستش تو دماغش بود
❤️😂

خانمه که کنار من نشسته بود خواست بهش تیکه بندازه گفت
😂😜

تو این یکی هم بگرد شاید یه چیزی تو اونم باشه
😂😜

راننده هم گفت :عجله نکن خوش شانس باشی تو همین یه چیزایی برات پیدا میکنم
😂😁😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

به مامان بزرگم می گم یه جمله خبری بگو

می گه: نوه م خنگه
😂

می گم سوالی بگو

می گه نوه م خنگ بود و من نمی دونستم؟

می گم امری بگو

می گه خنگیتو تابلو نکن
😂
.
.
.
.
.
می گم میشه خنگ توشون نباشه؟

میگه اونوقت میشه نوه یکی دیگه
نه نوه من
😂😁😂😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

‏آقاهه اومد گفت من مادرم فلجه دوتا ظرف نذری بدین

گفتم اُکِی
.
.
.
.
بعد گفت بچم هم معلوله ۳تابدین

گفتم حاجی تولید مثل نکُنین انقدر ژنتون ناقصه خُب
😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

دیشب سر یه موضوع الکی که حق با من بود با بابام حرفم شد

بابام هم می خواست معذرت خواهی کنه هم غرورش نمیذاشت
.
.
.
.
طی یه حرکت انقلابی تکفیری رفت کولرو روشن کرد گفت بچه امشب گرمش نشه
😂

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

‏موشک نقطه زن فقط دمپایی هایی که مامانا سمتمون پرت میکنن
.
.
.
.
.
هم بردشون بی نهایته هم رادارگریزین و هم مستقیم میخوره به هدف
😂😜

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

روزی نادر شاه برای حاجتی به صحرا رفته بود پسر بچه ی پا برهنه ای را دید که روی زمین را پی می گردد. پسر بچه جلو آمد و سلام کرد

نادر شاه گفت:تو کیستی؟ فرزند

گفت: پسر یتیمی پایین شهری

نادر شاه دلش به زخم آمد و سکه ای به آن بچه داد
پسر گفت: آقا اگر من به خانه بروم و این سکه را مادرم ببیند مرا دعوا میکند و کتک می زند

نادر شاه گفت: خوب بگو نادر شاه به من داده

پسر بچه گفت: مادرم می گوید نادر شاه خسیس نیست اگر او سکه را به تو داده یک سکه نه هزار سکه به تو می دهد و نمی گذارد پیاده به خانه بیایی

نادر شاه به پسر هزار سکه داد

با رضایت و خوش حالی به قصر بازگشت و داستان پسر را برای وزیر بازگو کرد

وزیر با تامل گفت: نادر شاه! آن پسر مسکین نبوده او فرشاد بچه ی احمدی شهر شیراز بنگاه دار بزرگ ترین نمایشگاه ماشین شیراز است
او سر شما کلاه گذاشته است

نادر شاه دستش را بر روی صورتش گذاشت و گریست

وزیر دلیل گریه ی شاه را پرسید نادر شاه گفت: گریه ی من از روی پول هایم نیست برای این است که کاشکی می توانستم بپرسم زانتیا ی زیتونی دست دوم چند؟؟؟

ارسال شده توسط ریها

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

فرشاد کیست؟
.
.
.
کسی که همیشه شاد است وموهایش فر است

ارسال شده توسط ریها