با ناخن انگشت اشارهم زدم رو صفحه ی گوشی و هولش دادم سمتش که پیام روی صفحه شو ببینه
ـ بازم که نقطه هارو سرِ جاشون نذاشتی
ندیده میدونست منظورم چیه، صفحه ی گوشیو خاموش کرد و برعکس گذاشتش روی میز و الکی خندید: اوه اوه! چه استاد بداخلاقی
اخمامو بیشتر کشیدم توو هم که بفهمه خیلی جدیم مثلا! جابه جا شد رو صندلی
ـ خب میدونی
منتظر نگاهش کردم، کنار بینیشو خاروند و کف دست احتمالا عرق کرده شو کشید به لباسش: از نقطه خوشم نمیاد
ابروهامو دادم بالا و منتظر نگاهش کردم، کلافه سر تکون داد
ـ یه جمله رو شروع می کنی و ادامه میدی و ادامه میدی و بعد میرسی به تهش، نقطه و پایان
یه آدمو با سلام شروع میکنی و به خودت میای میبینی دار و ندارت و ریختی رو دایره ی خواستنش اما اون به همون آسونیِ دیکته نوشتنای کلاس اول ابتدائی، به تهش نرسیده یه نقطه میذاره جلوی رابطه و خداحافظی و پایان
تو اما اونقدر ادامه میدی و ادامه میدی که خسته شی و دیگه توانی برای دوباره شروع کردن و دوباره سلام کردن نداشته باشی و جلوی هر کی خواست شروعت کنه و بگه سلام، یه نقطه ی پایان بذاری و خداحافظ و خلاص
دستامو گذاشتم رو میز حائل بینمون و خم شدم جلو: سه نقطه که بدتره، نیست؟!؟
عصبی لبخند زد: نه! سه نقطه بهتره، باور کن
وقتی ته جمله ت سه نقطه میذاری یعنی ادامه داره، یعنی امیدی هست هنوز، یعنی تهِ این راهی که داری میری بنبست نیست، یعنی ادامه بده
وقتی مینویسی دوسِت ندارم و سه نقطه میذاری تهش یعنی دوست نداشتنم تهش نیست، یعنی ممکنه فردا باز دوسِت داشته باشم. یا وقتی میگی خداحافظ و سه تا نقطه میذاری جلوش یعنی این آخرش نیست، یعنی ممکنه یه روزی، یه جایی، توی واقعیت یا خیال، این دنیا یا جای دیگه، امیدِ سلام دوباره ای باشه
شونه بالا انداختم: ولی انتظاری که به احتمالِ زیاد سرانجامیم نداشته باشه، خیلی بده که
آرنجشو تکیه داد به میز و دست کشید به موهاش نفس عمیقی کشید: آره، بده! ولی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار اینه که بدونی تموم شده، برای همیشه
طاهره اباذری هریس
هر چه میخواهد دل تنگت بگو