♦♦—————♦♦

و مادر هم كه فهميد چند ضربه تهِ جارو نثار مهدي كرد و گوش مرا هم پيچاند

دود هر چند ثانيه يكبار تكرار میشد
و هر دفعه بيشتر از دفعه قبل.كنجكاوي امانم را بريده بود كه يكهو محمد از جا بلند شد.دستش به خمره ها بود و خيره شده بود به سقف
هر لحظه تكيه اش به خمره ها بيشتر ميشد و پاهايش سست تر كه يكدفعه با خمره باهم نقش زمين شدن.حال جنگي بين بوي سير و بوي بنزين در زير زمين در گرفته بود.محمد همچو مجروحي در ميان اين جنگ خود را كشان كشان از بين سير ها بيرون كشيد

استرس اينكه بفهمد در حال فضولي كردن بودم را با آب دهانم قورت دادم و داد زدم:داداش حالت خوبه؟
انگار نميشنويد

دست به دوچرخه قديمي پدر گرفت تا بلند شود كه دوچرخه هم مثل تمام اتفاقات بد ديگر هوار شد روي سرش

ـ داداشي…داداشي

ـ الان ميام بالا،اينقدر جيغ جيغ نكن

خيالم راحت نشد.به زور روي پاهايش ايستاد و و به سمت در مي آمد. بين راه دست به يكي از گالن هاي بنزين گرفت تا باز تعادلش بهم نخورد اما پاهايش ديگر توان نگه داشتن اندام لاغر و نحيفش را نداشتند و زمينش زدند.دستانش كه قفل به گالن شده بودند باعث شد گالن چپ شود

محمد نا اميد به ديوار تكيه داد

گالن،بنزين را گويي به بيرون اوق ميزد.بنزين درز هاي موزاييك هاي كف زير زمين را پُر و به سمت چاه فاضلاب حركت ميكرد.محمد آرام گرفته بود.مهدي آرام خوابيده بود.اما دل من آرام نبود

بنزين موزاييك ها را يكي پس از ديگري فتح كرد و به درون چاه ريخت
شايد دو نفس هم نكشيده بودم كه متوجه لرزش شيشه نيمه شكسته زير زمين شدم و يك…دو…سه…آتش از چاه زبانه زد و هجمه اي از گرما و آتش در آني به صورتم حمله كرد و

بوق بلند قطاري باعث شد به خودم بيايم.از آن آتش سوزي و انفجار يك دختر سوخته و و خانه اي ويران باقي ماند
محمد در آرامش آتش را به آغوش كشيد.مهدي با آرامشِ خوابش زير سقف خراب شده مدفون شد و منِ هميشه بي قرار ماندم و مادري كه ديگر باغچه اي ندارد براي آب دادن و آرام كردن درد از دست دادن همه مردهاي خانه اش

خانه ويران را به چندرغاز فروختيم تا جور بيمه نداشته مان را بكشيم و صورت جزغاله مرا عمل كنيم. مادر ميگويد پدرت بخاطر فشار از دست دادن دو پسرش و عذاب وجداني كه سر ذخيره بنزين گرفته بود سكته كرد، اما من ميدانم
اين صورت سوخته ي من كم كم از پا دراوردش و حال منم عذاب وجدان روي قلبم سنگيني ميكند

بهتر است جايم را عوض كنم.اين بنر بعد حال امروزم را ناخوش تر از هميشه كرد
هرچند حق نوشته اند، واقعا اعتياد بلاي خانمان سوزي است… واقعا

♦♦—————♦♦

عمیر رضایی