○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند اما نجار تصمیمش را گرفته بود سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد این داستان زندگی ماست گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند @~@~@~@~@~@ مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید.
هرگز نان را بیشتر از 3 روز در یخچال نگه ندارید مصرف نان مانده ابتلا به بیماری های عفونی را در افراد افزایش میدهد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نان برشته نخورید قسمت های قهوه ای و تیره " نان برشته " سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان،تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست،سقط، ناباروری و... میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فواید خوردن آب در روز 👈 از بین بردن کرم خوردگی دندان 👈 دفع نمک اضافی 👈 کاهش خطر سکته 👈 کاهش ابتلا به سرطان 👈 سم زدایی 👈 پیشگیری از ورم مفاصل 👈 از بین بردن رادیکالهای آزاد داخل بدن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در سال 1937 بازی چلسی و چارلتون به علت مه غلیظ در دقیقه 60 متوقف شد اما دروازه بان چارلتون سم بارترام به مدت 20 دقیقه در دروازه ایستاد تا وقتی غلظت مه کم شد تازه فهميد بازى متوقف شده است😐 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بدانید آب غوره برای درمان چاقی مفرط مفید است دررفع زردی موثر است درمان کننده پادرد و کمردرد می باشد ، روده ها را ضد عفونی میکند و تقویت کننده کبد است 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بر اساس تحقیقات اعتیاد به اینترنت به مرور مغز انسان را کاهش می دهد و باعث خنگی و ناتوانی جسمی و ذهنی میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در ژاپن چوب آبنباتی ساختهاند که در صورتی که در طبیعت رها شود،تبدیل به گیاه خواهد شد یعنی تا چندوقت دیگه از آب دهن آدم هم فضای سبز درست میکنن این ژاپنیا :) ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ با موسیقی میتوان به جنگ سرطان رفت شاید باورتان نشود ولی موسیقی میتواند مانند یک دارو برای بیماران سرطانی عمل کند 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر یک ناشناس با شما تماس گرفت و پرسید " آیا صدای من را می شنوید ؟ " تماس را قطع کنید چون با ضبط صدای « بله » گفتن شما می توانند به نامتان برخی معاملات مالی را انجام دهد 😐 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هویج و گوجه پخته شده در غذاهارا حتما بخورید "بتاکاروتن" هویج پخته و "لیکوپن" گوجه پخته 2برابرخام آنهاست وبرای همین گوجه وهویج پخته سرطان وتومور را ازبین میبرد 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ برای باز و یا شل کردن پیچ و مهره های زنگ زده آنها را درون یک ظرف نوشابه قرار دهید و یا پارچه ی آغشته شده به نوشابه را روی آنها قرار دهید. ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔆خرطوم فیل حدود دو متر رشد میکند و وزنی حدود ۱۴۰کیلوگرم دارد.😅 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ انسان باید در طول زندگی هر روز کمی موسیقی گوش دهد، کمی شعر بخواند و روزی یک تصویر زیبا ببیند تا علایق دنیوی نتواند حس زیبا شناسی را که خداوند در روح او قرار داده است را نابود کند #گوته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 💯جالبه بدونید که شترمرغ میتواند تا ۷۵ سالگی زندگی کند اما برای استفاده از گوشت مرغوبش، قبل از ۲ سالگی کشته میشود.🔆 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 💯جالبه بدونید انسان ها وقتی خوش حال هستند از آهنگ لذت می برند ولی وقتی ناراحت هستند متن آهنگ را درک می کنند😊 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔰جالبه بدونید که اردک نیز مانند انسان بر اساس محل زندگی خود لهجه های متفاوتی دارد.😂 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اولين كسى كه به خاطر سرعت غير مجاز جريمه شد، با سرعت 12 كيلومتر در ساعت يعنى 4 برابر سرعت قانونى كه 3 كيلومتر در ساعت بود حركت ميكرد. يك پليس دوچرخه سوار او را تعقيب، توقيف و جريمه كرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ طبق مطالعات علمی مردانی که رشد ریش و سیبیل در آنها زیاد است شانس کچل شدن در طول زندگیشان بیشتر از باقی مردان است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر مایل باشید به مدت ۸۷ روز برای تحقیقات تاثیر جاذبه ی صفر بر بدن انسان در تخت خواب باشید ناسا ۱۵۰۰۰ دلار به شما پرداخت میکند😐 ارزش داره واقعا!؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تحقیقات نشان داده که مصرف ماست به همراه گوشتِ قرمز و سفید ایجاد « کبد چرب » میکند و همچنین خوردن ماست به همراه ماهی ایجاد پیسی میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مطالعات نشان میدهد که فرزند دوم معمولا دردسر ساز تر از فرزندان دیگر است😁 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اثر سیب در بیـدار نـگـهـداشتن افـراد در شـب بـیشـتر از قـهــوه و کافئین است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔰با دویدن می توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ⚠️ ماندگاری شیر پاستوریزه با وایتکس ✍️ جدیدا گاوداری ها برای افزایش ماندگاری شیرشان به آن وایتکس اضافه میکنند 👈 وایتکس یک ضدعفونی کننده قوی است که مانع فاسد شدن شیر میشود و سرطان زاست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔆 به مغز افراد باهوش نسبت به سایرین خون بیشتری میرسد! چراکه هوشمندی با میزان اکسیژن و مواد مغذی رسیده به مغز مرتبط است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هفت شخصیت انیمیشن باب اسفنجی براساس 7 گناه اصلی انجیل طراحی شده اند : 🔹باب اسفنجی : هوس 🔹اختاپوس : خشم 🔹خرچنگ : طمع 🔹حلزون : شکم پرستی 🔹پلانگتون : حسادت 🔹پاتریک : تنبلی 🔹سنجاب : تکبر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پر حرفی نکنید✖️ مردا حوصله ی داستان سرایی ندارن. حرفی دارین، کوتاهش کنین کلی بگین و مثل وقتی با یه زن حرف میزنین، جزئیات رو نگین، مثل خودشون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بسیاری افراد، به علت فکر و خیال زیاد، نمی توانند راحت به خواب روند. پژوهش ها نشان داده است در صورتی که افکار خود را روی کاغذ بنویسید کمتر به ذهنتان هجوم می آورند و در نتیجه راحتتر می خوابید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
o*o*o*o*o*o*o*o مردِ من حق با تو بود مثل هميشه حق با تو بود تو ديگر به من بازنميگردي اما يك چيز را خوب بدان زمان نتوانست داغ عشق تورا در قلب من سرد كند اگر الان روي صندلي هميشگي ات نشسته اي و قهوه ات را در همان فنجاني كه هزاران بار از دست من گرفته اي مينوشي و فكر من حتي براي لحظه اي از سرت كه نه، از قلبت نميگذرد اين را بدان كه اينبار تو بودي كه لايق نبودي لايق من؟ نه! من بي ارزش چه باشم كه تو لايقش نباشي لايق اين عشق نبودي اين عشق فراتر از زمان بود فراتر از تمام حس هايي كه ميتوانستي تجربه اش كني تو ديگر نه ميتواني ادعاي عشق كني نه ميتواني اينگونه دوست داشته شدن را تجربه كنی ...وَ و كاش هيچوقت جاي من نباشي تا بفهمي چه درد بزرگيست كه اميد هايت دانه به دانه تبديل شوند به حسرت o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب فصل ۲ | نامه شماره ۹
آيا ميدانستيد، ليمو شيرين از بيماري هاي قلبي و عروقي پيشگيري ميکند و همچنين بين آب و الکتروليت بدن تعادل ايجاد ميکند؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آيا ميدانستيد، کوادروتور ها ساده ترين سازه هاي پرنده هستند در حالي که نيازمند پيچيده ترين سيستم کنترلي ميباشند؟؟ در مقابل هليکوپتر ها پيچيده ترين سازه را دارا ميباشند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پادشاه عربستان در سفر به اندونزی که ۱۰۰۰ خدمه وی را همراهی میکردند موقع پیاده شدن از هواپیما از پله برقی طلایی و۲ آسانسور کمک گرفت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید، در گذشته سرعت صوت را به عنوان حد نهایی سرعت میدانستند؟؟ هم اکنون دانشمندان معتقدند از نور سریعتر نمیتوان رفت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید گودالی با عمق 86 متر و طول 1کیلومتر در سیبری وجود دارد که با سرعت زیادی در حال گسترش است؟؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چیتا یا یوزپلنگ سریعترین حیوان خشكی است . او در عرض فقط 3 ثانیه تا 100 كیلومتر در ساعت سرعت می گیرد. ركوردی كه حتی سریعترین خودروهای فراری هم نتوانسته اند آن را بشكنند ؟؟؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پرهزینه ترین شوخی دنیا توسط پلیسی در سال۱۸۸۰ در شهر «راکی» انجام شد. او ناگهان خبر فعال شدن آتشفشان «پیکسویک» در نزدیکی شهر را اطلاع رسانی کرد و به علت فرار مردم ، ۶۰میلیون دلار جریمه شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید، مرغ های امروزی 266% چربی بیشتری نسبت به 40 سال پیش دارند؟؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آه کشیدن برای بدن مفید است دانشمندان بر این باورند که آه کشیدن برای سیستم بدن انسان دقیقا همان تاثیری را دارد که دکمه «Reset» برای سیستمهای کامپیوتری دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پنج دلیل برای مصرف انگور قرمز پیشگیری از آلزایمر حفظ جوانی پیشگیری از سرطان رفع یبوست کاهش فشار خون بالا ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ترفند شناخت روغن با کیفیت موقع سرخ کردن سبزی ۱حبه سیر درون آن بیندازید اگر به رنگ قرمز در آمد میزان مسمومیت آن روغن بسیار بالاست و اگر سفید ماند مرغوب است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ انجیر راهی شیرین برای کاهش وزن به دلیل فیبر بالا گرسنگی را به تأخیر میاندازد وجود گوگرد در انجیر باعث ازدیاد مو شده و از ریزش آن جلوگیری کرده و شوره سر را درمان میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید، ویلیام شکسپیر در یک روز به دنیا آمد و مرد؟؟ تولد:23 آوریل 1564 مرگ:23 آوریل 1616 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید ، در سال 2015 ، شرکت اپل بیش از سوئد، سوئیس و یا نیجریه ارزش داشت؟؟
..*~~~~~~~*.. سلام مردِ منحقيقتا بدجور پشيمانم... به اين قسمت از زندگي ام كه رسيدم پشيمان شدم! كاش از اول برايت نامه نمينوشتمشبيه اين فيلم هاي سريالي! به يكي از تلخ ترين قسمت هاي سريالِ زندگي گلورينا رسيديممن راوي خوبي نيستم، كجاي دنيا ديده اي كه نقش اول داستان بشود راوي آن؟! چقدر بد است كه مجبور باشي اين زندگي فلاكت بار را هي با خودت مرور كنياز صبح كه تصميم گرفتم ادامه روزهاي گذشته را برايت بنويسم يك چشمم اشك شد و يك چشمم خونراه ميروم و اشك ميريزم! از توچه پنهان ايزابل هم از صبح چندبار امد و من در را برايش باز نكردمسرزنشم نكن! خودم ميدانم... كار زشتي كردم،رفيق روز هاي سخت پشت در خانه ام ماند... اما تو كه جايِ من نيستيحس مادري را دارم كه هرسال روزي كه فرزندش را از دست داده با خود مرور ميكند و اشك ميريزد و بر سر و صورت خود ميكوبدان روز بعد از ديدارت تمام شهر را به ياد تو... مسخره بود! تنها يك ساعت از وقتم را با تو سپري كردم و ساعتها را به ياد ان يك ساعت در خيابان ها قدم زدمبه خانه كه رسيدم بعد از كمي تعلل كليد را از جيب پالتوام بيرون اوردم! حقيقتأ اين قفل و كليد در خانه ما جزو مسخره ترين چيزهاي دنيا بود! نصف شهر كليد خانه مان را به لطف عياشي هاي پدرم داشتند و مردك هميشه اصرار داشت موقع ترك خانه كليد را سه قفله كنيم! اخر ميترسيد بيايند و دارايي هاي نداشته اش را بدزدندوارد خانه كه شدم همه جا تاريك بوداول كمي جا خوردم و بعد با خودم فكر كردم حتما باز هم ان مردكِ به ظاهر پدر رفته پيِ خوشگذراني هايش و مادر هم كه هيچوقت نيست! لرونا هم از ترس تنهايي خوابيدهانقدر لباسم خيس و سنگين شده بود كه دوست داشتم به سرعت از تنم بيرون بياورمشانداشتم به سمت اتاق ميرفتم كه كاغذي روي ميز توجهم را جلب كرد! دقت زيادي نميخواست! صاحب اين خط بهم ريخته و كج وكوله كسي جز پدرم نبود: گلورينانميدانم كي اين نامه را ميخواني! ميدانم در نظرت پدري لااوبالي و بي خاصيتم اما باور كن دست خودم نيست... گرفتار شدم! موضوع اين است كه دنبال لرونا نگرد! اصلا نگرانش هم نباش... لرونا را سپرده ام دست مردي كه وضع مالي خوبي دارد، انسان شريفي هم هست! لرونا ديگر براي خودش خانومي شده! با خود فكر كردم برود پي زندگي خودش... درست است سنش كمي زياد است اما مرد خوبي ست، باور كن! تمام بدهي هاي مرا يكجا پرداخت كرد! علاوه بر ان مبلغي هم داد كه براي خود زندگي مستقلي ترتيب بدهم تا ديگر براي تو دردسر ساز نشوم! خواهرت خوشبخت ميشود! اميدوارم توهم خوشبخت بشويپدرتبرق از سرم پريد! چي؟! نه دروغ است! حتما باز مست كرده و از اين خزعبلات ميگويد! چشمانم از شدت اضطراب دودو ميزدپاهايم را تند كردم و به سمت اتاق دويدم! لباسم بلند و خيس بود.چندبار افتادم! بدنم درد ميكرد اما به سختي از زمين بلند شدم. لرونا... لرونا عروسكم... لرونا! در اتاق را باز كردم... نبود... با تعجب به سمت تخت رفتم وبالش و پتو را اينور و انور پرت ميكردم! احمق شده بودم! انتظار داشتم لرونا بين بالش و پتو گم شده باشدداد زدم: لرونا! خواهركم... بيا... من امدم... بيا لرونا... نه صدايي نيامد! داد زدم... لرونا! لرونا!!! نه لرونا نبود!! تو با من چه كردي پدر؟! تو با لرونا چه كردي؟دخترت فقط ١٢ سال داشت... خدايا مرا نجات دادي اما خواهرم را گرفتار كردي؟ من كه گفتم بودم خودم را قرباني ارامش او ميكنم! خدايا ... به تو... تو اصلا وجود نداري... ...به توروي زمين نشسته بودم و ضجه ميزدم... به سر و صورتم ميكوبيدم... گذشته مانند فيلمي از جلوي چشمانم رد ميشدان روزي كه لرونا دنيا امد ٦ سالم بيشتر نبوداما به خوبي ان روز را به خاطر دارم... دختركي با چشماني قهوي اي و صورتي روشن! چقدر دوستش داشتم... چه روزهايي بود! آن موقع خانواده بوديم مادر داشتم... پدر داشتم... خوشحال بوديملرونا كه بدنيا امد اوايل همه چيز خوب بود اما به مرور... از يك جايي به بعد من هم خواهرش بودم، هم پدرش، هم مادرشياد روزي افتادم كه در اغوشش گرفتم و به او قول دادم كه باهم از اين خانه به جايي بهتر ميرويمروزي كه به او نويد اينده اي بهتر ميدادم... روزي كه از ترس فرياد هاي پدر در اغوشم ارام ميگرفت... ياد روزهايي كه بعد از مدرسه به خانه همكلاسي ام ميرفتم تا از پدربزرگ پير و از كار افتاده اش مراقبت كنم و با پولش خرج تحصيل لرونا را بدهم! ياد روزي كه برايش عروسك خريدم... لرونا... خواهركم... تنها اميد زندگي ام... نميدانستم كجا رفته... نميدانستم تا الان چه بلايي سرش امده به سر و صورتم ميكوبيدم و اشك ميريختم... ضجه ميزدم و نامش را فرياد ميزدم! انقدر اشك ريختم كه بيهوش شدمميبيني اقا؟من سختي زياد كشيدم... بيشتر از چيزي كه فكرش را كني! هيچوقت نخواستي چيزي از گذشته ام بداني! شايد اگر ميدانستي.... بداخلاق جان... اين زخم سر باز كرداينبار تو نيستي كه مرهم باشياينبار تو خود دردي... دردِ شيرين من ♦♦---------------♦♦ نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۲۲
o*o*o*o*o*o*o*o سلام مهربان ترينماِنقدر از مرور آن روز وحشت دارم كه وقتي قرار است برايت لحظاتش را از اول تا اخر تعريف كنم تنم رعشه اي عجيب ميگيردناراحت نشو... منظورم اين نيست كه آن روز برايم روز بدي بود نه...! اتفاقا بهترين اتفاقي بود كه در زندگي ام تجربه كردماما هميشه كه تلخ ترين اتفاقات آزاردهنده نيستندبه نظر من به ياد آوردن بهترين لحظات عذاب آور است وقتي كه مطمئني ديگر قرار نيست برايت تكرار شوندآن روز به خودم كه آمدم متوجه شدم دقايق زيادي را پشت در اتاقت نشسته و حواسم چند قدم آن طرف تر بود، درست پشت در همان اتاق، كنار توبه سختي از جايم بلند شدم... چندقدم رفتم و دوباره برگشتم و به در اتاقت نگاه كردم! آهي عميق كشيدمقدم هايم را تند تر كردم و به سمت در هتل رفتمداشتم از هتل بيرون ميرفتم كه همان مرد ميانسالي كه اتاق را نشانم داده بود صدايم زد: دخترم حالت خوب است!؟اين را گفت و با ناراحتي نگاهم كرداز فكري كه در سرش ميگذشت شرمنده شدم و سرم را پائين انداختم: بله اقا ممنونمتنها نرو دخترم بگذار به راننده بگويم برساندتچشم هايم از شدت ناراحتي دو دو ميزد: نه اقا ممنون... خودم ميتوانم بروم... به تنهايي نياز دارمنه دخترم توسرم را بالا آوردم نگاهش كردم...: اقا لطفانتوانست چيزي بگويد سرش را تكان داد... خدانگهدار ارامي گفتم و به سمت خانه راه افتادمسرم را پائين انداخته بودم و جز كفش آدمها و سنگفرش خيابان ها چيزي نميديدمچندبار تنه ام خورد به مردم و صداي داد و بيدادشان را شنيدم كه: اي دخترك مگر كوري!؟حقيقتش سعي كردم سرم بالا بياورم اما نميتوانستم... آنقدر سرم از فكر و خيال تو پر شده بود كه حتي توان كنترل كردنش را هم نداشتمآن موقع دقيق نميدانستم اسم اين حس را چه ميگذارند همش با خودم ميگفتم حسرت است حسرت اينكه چرا انقدر آدمها با هم فرق ميكنند يكي مثل اين آقا... يكي هم مثل پدرمبه خودم كه آمدم ديدم به جاي خانه به شهر رفتم و درست كنار آبنماي مركز شهر ايستاده ام... هميشه وقتي من و لرونا حوصله مان سر ميرفت به آب نما ميرفتيم و من براي لرونا شكلات ميخريدم و يك گوشه مينشستيم و باهم حرف ميزديم... کار ديگري از دستمان بر نمي آمد... بي كَس بوديمروي سكوي كوچك كنار آبنما نشستم... براي يك لحظه از ذهنم گذشت دليل اين ناراحتي چيست؟ من كه تا ساعتي قبل حتي فكرش را هم نميكردم خدا همچين لطفي در حقم بكند! حالا كه دامنم را از ناپاكي نجات داده ديگر چرا انقدر ناراحتم!؟هوا تاريك شده بود از جايم بلند شدم و به سمت خانه راه افتادم... باران گرفت... لباسم خيس شد و به تنم چسبيد! راه رفتن برايم سخت شده بود... دست و پاهايم يخ زده بودند اما دوست داشتم ساعت ها زير همين باران قدم بزنم و اما پايم را در خانه نگذارمبه خانه رسيدم... براي چند لحظه در مقابل درب خانه ايستادم و با خود فكر كردم كاش جايي بود كه براي هميشه ميرفتم... لرونا را برميداشتم و براي هميشه از اين خانه و اين شهر لعنتي دور ميشديم... با بي ميلي كليد خانه را از جيبم درآوردم و در قفل در چرخاندمفكرش را هم نميكردم چه چيزي درخانه انتظارم را ميكشد... فكرش را هم نميكردم o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۲۱
o*o*o*o*o*o*o*o سلام بداخلاق جانامروز فهميدم مردم دروغ ميگويند كه زمان همه چيز را حل ميكند. هرچه بيشتر ميگذرد دلتنگ تر ميشوماحتمالا كسي كه براي اولين بار اين حرف را زده هيچوقت عاشق نبوده تا بفهمد زمان يك عشق را كهنه ميكند اما از بين نميبرد زنان عادت دارند از مرد مورد علاقه شان بت بسازند تا بتوانند با خيال راحت به او تكيه كنند! اما باور كن حتي ذره اي كوچك از وجود تو اغراق نبود!! حتي تو از هرانچه در ذهن من عبور ميكند بهتر بودي و هستيتو انقدر بزرگي كه بت ها در كنارت كوچك به نظر مي آيندآن روزي كه براي اولين بار چشمانمان در هم گره خوردانتظار داشتم نفرتي از تو قلبم را پر كند... اما انگار نه انگار... همين كه از تو متنفر نبودم اذيتم ميكردان روز در هتل كه به من نزديك شدي قلبم در حال ايستادن بود... فاصله مان به اندازه يك قدم بود! بعد از اينكه اسمت را گفتي همين يك قدم را هم از بين بردي... ترس وجودم را فرا گرفت... داشت همه چيز شروع ميشد... خودم را به زمين انداختم و پاهايت را بغل كردمگريه كردم: اقا لطفا! لطفا با من كاري نداشته باشيد! من مجبور شدم كه بيايم... اگر من پيشنهاد پدرم را قبول نميكردم او ميخواست خواهر ١٣ ساله ام را قرباني كند... اقا بخدا براي شما در اين شهر دختر فراوان است... اقا من اهل اين كارها نيستم.... اقا لطفاضجه ميزدم و التماست ميكردم! نميدانم چند دقيقه گذشت اما تو همانجا ارام ايستاده بودي و به من نگاه ميكرديكمي كه گذشت ارام سرم را بلند كردم و نگاهت كردم نگاهت غم داشت... دلم براي لحظه ارام گرفت... خم شدي و كنارم نشستي... دستت را جلو اوردي و اشكهايم را پاك كردي: هيس... ارام باش دخترك... گريه نكنو من باز هم گريستم... سرم را در اغوش گرفتي و به سينه ات چسباندي... ارامش مطلق بود! گريستن يادم رفت... فقط و فقط به تو و اغوشت و صداي قلبت فكر ميكردم... وقتي مطمئن شدي كه ارام گرفتم سرم را از سينه ات جدا كردي و با دقت صورتم را از نظر گذرانديببين دختربا صدايي كه به سختي شنيده ميشد گفتم: اسمم گلوريناستبراي چند ثانيه لبخندي مهمان لبانت شد و بعد سريع اخم هايت را در هم گره كردي: گلورينا! تو اگر خودت هم ميخواستي من محال بود به تو دست بزنم! چه برسد حالا كه به اجبار پدرت امدياين حرف را كه زدي يكهو از كوره در رفتي و فرياد زدی: عجب پدر احمقي! دوست دارم با دست هاي خودم خفه اش كنم! خداوند نسل اين مردان را از روي زمين برداردارام گفتم: پدرم مرد خوبي بود وقتي كوچك بودم مثل همه پدر ها مرا دوست داشت مرا به پارك ميبرد و به تحصيلم اهميت ميداد اما گرفتار دوست و الكل و قمار شدچشمهايت غمگين بود اما نميدانم چرا نشناخته مطمئن بودم اهل ترحم نيستيسرت را تكان دادي و گفتي: حيف... حيفِ زندگي هايي كه با قمار و الكل خراب شده... بلند شو... بلند شو و برو... من با تو كاري ندارم! از اولش هم به ميل من نبود امدنت... اين فرانسوي هاي احمق عادت دارند دخترانشان را در اختيار تاجرهاي كشور هاي ديگر بگذارند و به قول خودشان كاري كنند تا به مهمانشان خوش بگذرد... بلند شو بلند شو و برودلم آرام گرفت...! قلبم گرم شد... واقعا گرم شد! اصلا تا آن موقع اين حس را تجربه نكرده بودم! بلند شدم كه بروم... صدايت را شنيدم: گلورينا وقتي از اين اتاق بيرون رفتي لازم نيست تعريف كني كه بينمان اتفاقي نيفتاده! بگذار پدرت عذاب وجدان بگيرد شايد سرش به سنگ خوردچقدر خوشبينانه فكر ميكردي... پدرمن ديگر پدر نبود كه دلش بگيرد براي دخترش! سرم را تكان دادم... براي اخرين بار نگاهت كردم... چه مردياز اتاق بيرون رفتم... در را كه بستم همانجا پشت در نشستم... توان رفتنم نبود! تو نجابتم را از من نگرفتي اما ان روز چيز مهمتري از من دزديدي... من ديگر ان گلوريناي سابق نبودم... قلبم پيش تو جا ماند... از همان روز✳گلورينا✳ o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۲۰ ♦♦---------------♦♦ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۵ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۳ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره۱۲ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 11 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۰ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 5 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 3 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 2 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 1 ◄
*~*~*~*~*~*~*~* بچه تر كه بودم عاشق پاستيل بودم! بيشتر از چيزي كه الان هستم هميشه مامانم واسم ميخريد... طعماي مختلف اصلا راه نگه داشتن من تو خونه همين پاستيل بود يه بار مامانم هم واسه من هم واسه دخترخالم پاستيل خريد...! اون از من يكم بزرگتر بود من عاشق پاستيل نوشابه اي بودم و مامانم از نوشابه اي فقط يدونه خريده بود اون روز پاستيل نوشابه اي به دخترخالم رسيد خيلي غر زدم گريه دوست نداشتم!! حتي با اينكه خيلي كوچولو بودم وقتي يكي ناراحتم ميكرد جلوش وايميستادم و بهش زبون درازي ميكردم ولي فوري ميرفتم يه گوشه خلوت گريه ميكردم! هنوزم اينجوريم اگه كسي اذيتم كنه يا حقمو بخوره حقمو ازش پس ميگيرم و شايد تو چشم همه يه دختر خيلي قوي ام ولي واي از تاثيري كه تو روحيه م داره من گريه هام واسه خودمه....! غد بازيام واسه بقيه اصلا اينجوري بزرگ شدم... اول دبستان كه بودم از لحاظ قدي از همه شون كوچولوتر بودم خيلي خيلي كوچولو تر! يه دختر نيم وجبي بودم كه موهاي چتري داشت و هميشه وسط معركه بود هيچكس باور نميكرد تك فرزند باشم! اخه معمولا تك فرزندا لوس ميشن! ولي من لوس نبودم واسه مامان بابام بودماا ولي بيرون از خونه نه حقمو ميگرفتم اولين روز مدرسه هم وقتي كه همه بچه ها گريه ميكردن و ماماناشون رو ميخواستن من به مامانم اشاره ميكردم كه زودتر بره خونه ضعف نشون نميدادم هيچوقت خب داشتم اون روز رو ميگفتم پاستيل هرچي به دختر خاله م گفتم اون پاستيل رو بده من من عاشق اونم تو كه واست فرقي نداره لوس بازي دراورد و گفت نه گفتم شرط بذار گفت نه گفتم شرط بذااار ازش كوچيكتر بودم ولي ازم ميترسيد گفت باشه بايد مسابقه بديم مچ بندازيم مچ؟؟ من؟؟ مني كه ازت كوچيكترم؟ ميدونست ميبازم مطمين بود واسه همين اين شرط رو گذاشته بود چهار سالم بيشتر نبود پاستيلمو ميخواستم! از يه طرفي هم ميخواستم بهش بفهمونم من رو نبايد دست كم بگيره باهاش مچ انداختم دستم خيلي درد ميگرفت... چشمامو بستم و هرچي زور داشتم زدم وقتي حس كردم مچش رو خاك كردم يه چشمم رو باز كردم و نگاه كردم! وقتي مطمئن شدم كه بردم رفتم و خيلي اروم و ريلكس پاستيل رو برداشتم هيچي بهش نگفتم!! هيچي!! الانم عادت ندارم وقتي يجايي من برنده ميشم برم رو اعصاب طرف مقابل فقط برگشتم و نگاش كردم با همون مغز كوچيكم يه درس خوبي ياد گرفتم اون موقع به خودم گفتم! بابا تو ديگه كي هستي! تو هرچي بخواي ميشه! بدون اينكه مث بچه نُنُر ها مامان باباتو صدا كني! خود خودت بخواي و تلاش كني ميشه فقط كافيه زور بزني... هرچي توان داري از اون روز سالهايي زيادي گذشته بارها شكست خوردم ولي دست از مسابقه برنداشتم زندگي پر از مسابقه ست شده هزاربار پشت خط شروع يه مسابقه وايستاده باشم و تهش بازنده باشم ولي نشده كه بعد باخت ديگه منو تو اون مسابقه نبينن منظورمو متوجه ميشي؟ من اهل جنگيدنم پس فكر نكن يه دختر لوس و نُنُرم كه واسه رسيدن بهت فقط يجا ميشينم و خدارو صدا ميزنم من اهل جنگيدنم *~*~*~*~*~*~*~* ❇نورا مرغوب❇
*~*~*~*~*~*~*~* از داخل خانه بگير تا سركوچه مغازه اصغر ميوه فروش همه ميدانستند عاشق جليل شده ام در خانه پدر و مادرم و خواهرانم تيكه بارانم ميكردند از خانه هم كه بيرون ميرفتم همسايه ها و دوستانم خيلي نامحسوس مرا به هم نشان ميدادند و پچ بچ ميكردند جمعه هايم هميشه در كنار مادربزرگم سپري ميشد! مادر بزرگ تنها بود... پدربزرگ وقتي هنوز من به دنيا نيامده بودم مرده بود روزهاي جمعه دوتايي مينشستيم روي تخته گوشه حياط و باهم حرف ميزديم از بدي هاي عروس اكبر نانوا بگير تا پيشرفت علم پزشكي مادر بزرگ مثل بقيه مادر بزرگ ها نبود سواد داشت... زندگي را بلد بود... حرفش هميشه خريدار داشت بعد از اينكه عاشق جليل شدم جمعه هايم ارامشش را از دست داد مادر بزرگ بيخيال عروس اكبر نانوا و علم پزشكي شده بود و مدام نصيحت ميكرد از اينكه من زيباترين دختر فاميلم و همه برايم ارزو دارند بگير تااا توهين و نفرين به جليل اما من يك گوشم شده بود در و آن يكي دروازه خلاصه كه روزهاي سختي بو همه بيخيال زندگي شان شده بودند و زوم كرده بودند روي من من اما بي تفاوت به همه هرشب قبل خواب عكس جليل را نگاه ميكردم و صبح ها زودتر از همه بيدار ميشدم تا يواشكي به جليل زنگ بزنم جليل مهربان بود... نمازش قضا نميشد همه در محل برايش احترام قائل بودند... عاشق بود! اما هيچوقت ابراز نميكرد... عشقش انقدر عميق بود كه از شيشه عينكش عبور ميكرد و صاف مينشست روي قلبم روزي كه همه به اجبار موافقتشان را براي ازدواجم اعلام كردند مادرم غش كرد!! پدرم اخم كرد و كساني كه با من دشمني داشتند از شوق قهقهه زدند شب قبل عروسي ام پدرم براي اخرين بار با چشماني اشك بار از من خواهش كرد بيخيال جليل بشوم و باكسي ازدواج كنم كه لايقم باشد اما من لايق تر از جليل نميديدم روز عروسي مانند همه عروس ها به ارايشگاه رفتم و لباس پف پفي به تن كردم منتظر ماندم جليل برسد صداي زنگ ارايشگاه به گوشم رسيد خودش است! جليلم در را باز كردم.... چقدر به چشمم زيبا مي امد اين مرد! اشك شوق را در چشمانش ديدم خم شدم و با خجالت صورتش را بوسيدم با عشق نگاهم كرد و هيچ نگفت با ارايشگر خداحافظي كرديم صندلي چرخدارش را برگرداندم و به حركت در اوردم من تورا با همين صندلي چرخدار دوست دارم محال است بگذارم كه حرف مردم اذيتت كند تو ديگر مرا داري *~*~*~*~*~*~*~* ❇نورا مرغوب❇
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم