o*o*o*o*o*o*o*o
مردِ من حق با تو بود
مثل هميشه حق با تو بود
تو ديگر به من بازنميگردي اما
يك چيز را خوب بدان
زمان نتوانست داغ عشق تورا در قلب من سرد كند
اگر الان روي صندلي هميشگي ات نشسته اي و قهوه ات را در همان فنجاني كه هزاران بار از دست من گرفته اي مينوشي و فكر من حتي براي لحظه اي از سرت كه نه، از قلبت نميگذرد اين را بدان كه اينبار تو بودي كه لايق نبودي
لايق من؟ نه! من بي ارزش چه باشم كه تو لايقش نباشي
لايق اين عشق نبودي
اين عشق فراتر از زمان بود
فراتر از تمام حس هايي كه ميتوانستي تجربه اش كني
تو ديگر نه ميتواني ادعاي عشق كني
نه ميتواني اينگونه دوست داشته شدن را تجربه كنی
...وَ
و كاش هيچوقت جاي من نباشي تا بفهمي چه درد بزرگيست كه اميد هايت دانه به دانه تبديل شوند به حسرت
o*o*o*o*o*o*o*o
نورا مرغوب
فصل ۲ | نامه شماره ۹