khengoolestan_axs

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

سلام بداخلاق جان

اگر منتظري بازهم درباره گذشته برايت بنويسم بايد بگويم هنوز نميتوانم

باز كم آوردم

ياداوري گذشته تمامم ميكند

بگذريم، امروز اتفاق جالبي برايم افتاد

صبح براي خريد خانه را ترك كردم

در راه بازگشت زن همسايه را ديدم

زني تپل با صورتي سفيد و گونه هايي سرخ

هميشه ميبينمش… هميشه برايم دلنشين است

مرا كه ديد لبخند زد سرش را برايم تكان داد

تنهايي خسته ام كرده بود! نزديكش رفتم و حالش را پرسيدم و با او هم صحبت شدم

عجب زن شيريني… يك تكه مهرباني

براي دقايقي همه چيز فراموشم شد

براي دقايقي لبخند زدم! از ته دل

براي دقايقي چراغ غم را خاموش كردم و شعله عشق را روشن

خداوند تورا از من گرفت

اما هرروز ادمهايي را سر راهم ميگذارد عجيب مهربان… گاهي شك ميكنم اصلا انسان باشند… من كه از انسان ها جز بدي چيزي نديدم!… تو را كه نميگويم… تو كه انسان نيستي! تو فرشته محبوب خداوندي… تو از ان نسل هايي هستي كه منقرض شدند و از انها فقط همين تو يكي مانده

داشتم ميگفتم… خداوند به جبران نبود تو اين ادمهارا سر راهم قرار داده

مثل اين است كه محبوب ترين عروسك كودكي ات را بگيرند و براي جبرانش صدها عروسك به تو بدهند

فايده اي دارد؟! نه

من كه اين همه عروسك نميخوام… هيچ كدامشان را هم به اندازه اولي دوست ندارم

به من همان اولي را برگردانيد

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

نورا مرغوب❇
❇نامه شماره ۱۶