khengoolestan_axs

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

از گلورينا به ايرزاك

سلام بي وفا جان
امروز به اندازه تمام يتيمان دنيا احساس بي پناهي كردم

ديشب بود كه ايزابل هراسان به خانه ام آمد،ميخنديد و بالا و پايين ميپريد! از ايزابل بعيد بود!! آنقدر كه هيجان زده بود نميتوانست به خوبي كلمات را ادا كند.حرصم گرفت

ايزابل! ارام بايست ببينم چه ميگويي

نشست!سينه اش از هيجان بالا پايين ميرفت

گِل…گِلو..دعو…دعوت..شديم

دعوت؟!به كجا؟

ايزابل خنده اي از ته دل سرداد

رز را يادت هست؟با يكي از اشراف زاده ها نامزد كرده!دعوت شديم به جشنش..جشن اشراف زاده ها

و هم بلند بلند خنديد

اشراف زاده؟ ايزابل ساده من چه ميدانست من خودم روزي ميزبان بهترين جشن اشرافي بودم

چه خوب! مباركش باشد… تو برو خوش بگذرد

هيجانش فروكش كرد، شانه هايش خم شد، لبخند روي لبش خشكيد

چي؟؟ گِلو تو نميايي؟چرا؟

ايزابل من كه دل و دماغ ندارم… خودم را هم به زور تحمل ميكنم! از جمع دورم، تو كه ميداني

باشد نميرويم! هرجور تو راحتی

به وضوح ناراحتي چهره اش را ديدم… ايزابل مهربانم نميخواهد بدون من وارد جشني شود كه انقدر برايش مهم است

ايزابل من دوست دارم تو شاد باشي! ميشود لطف كني و به جشن بروي و به خودت خوسر بگذراني؟

نه! ميداني كه بدون تو به من خوش نميگذرد، هيچ كجا! در اين مدت كوتاه چنان وابسته ات شده ام كه اگر ساعاتي خبرت را نداشته باشم مانند مرغ سركنده ام

چقدر من ايزابل را دوست دارم… چقدر ايزابل من را دوست دارد

باشد تسليم! ميرويم… تاريخ برگزاري جشن چه زماني است؟

ايزابل جيغي زد و محكم در اغوشم گرفت تنها اغوشي كه اين روزها به رويم باز است

جشن فردا برگزار ميشود گلو لباس مناسب داري؟ بايد خيلي برازنده باشيم! خدا را چه ديدي شايد يكي از اين اشراف زاده ها مارا هم پسنديد

نيشخندي زدم! در دل گفتم من يكبار اين شانس را داشتم كه يكي از اشراف زاده ها مرا بپسندد اما لياقتش را نداشتم

بله لباس مناسب دارم، نگران نباش

شب ايزابل پيشم ماند

تا صبح حرف زد و رويا بافي كرد…ايزابل مهربانم اولين بار بود كه پايش به اين جشن ها باز ميشد. ياد خودم افتادم

اولين باري كه بخاطر حضورم در عمارت جشني برگزار كردي را يادت هست؟ چقدر دست و پايم را گم كرده بودم

تو وقتي ديدي كه چقدر مضطربم و وجودم ميلرزد ارام در آغوشم گرفتي… سرت را نزديك گوشم اوردي و گفتي تو از همه در اين جمع زيباتري، اصلا نگران نباش

و من تا از شروع تا پايان جشن به حدي آرامش داشتم كه انگار اشرافي بدنيا امدم و شركت كردن در اين جشن ها عادي ترين كاري است كه تجربه كرده ام
بگذريم

زمان آماده شدن براي جشن فرا رسيد
پيراهن ساتن سرمه ايم را به تن كردم، همان كه يقه اي قايقي و آستين هاي گيپور داشت

كمي آرايش كردم
ميداني كه در آرايش كردن مهارتي ندارم
قبل از ورود به زندگي تو كه اصلا نميدانستم اين كارها چيست! بعد از ورود به عمارت هم كه آرايشگر مخصوص داشتم

موهاي بلند و كمي فرم را بالاي سرم جمع كردم
هميشه چند حلقه از موهايم نافرماني ميكنند روي صورتم ميريزند… آن روزها هميشه وسواس داشتم و عصبي ميشدم.تاروزي كه تو گفتي موهايت كه روي صورتت ميريزد جذاب تر ميشوي

آماده شدنم زياد طول نكشيد
رفتم تا ببينم ايزابل در چه حال است
ايزابل مهربانم لباسي ساده و شيري رنگ به تن داشت

لباسش خيلي ساده بود! مطمئن بودم در آن جمع پر از زرق و برق از همه ساده تر است

همين سادگي اش جذاب بود! با ديدنم جيغي از سر شوق زد و مرا درآغوش كشيد

واااي گلو چقدر زيبا شدي!مطمئنم امشب مانند ستاره ميدرخشي

لبخند زدم: توهم زيبا شدي مهربان من

راه افتاديم به سمت محل برگزاري جشن
دوستان ايزابل كه اين روزها دوستان من هم بودند در راه به ما پيوستند… همه شان ذوق زده بودند! با ديدنشان لبخندي به لبم نشست
دوست داشتم ساعت ها نگاهشان كنم و لذت ببرم

به اين فكر كردم مدت هاست چيزي نتوانسته هيجان زده ام كند به محل برگزاري جشن رسيديم
همانطور كه قبلا ديده بودم چهره هايي پر از رنگ و لعاب… لباس هايي پر از زرق و برق
ادم هايي با ژست هاي مسخره

به صورت ايزابل نگاه كردم، چشمهايش برق ميزد
وارد كه شديم به سمت رز و نامزدش رفتيم… ايزابل و بقيه دوستانمان به سمتش دويدند و خواستند در آغوشش بگيرند، رز با سرزنش نگاهشان كرد و خيلي سرد با آنها روبوسي كرد

خداي من رز چقدر تغيير كرده
نفرتي وجودم را فرا گرفت! جلو رفتم خيلي سرد برايش سر تكان دادم، انتظار داشتم ناراحت شود اما انگار برايش اصلا فرقي نميكرد! با خودم فكر كردم آن زمان كه من به ايرزاك رسيده بودم از لحاظ موقعيت اجتماعي هزاران پله پايين تر از رز بودم و ايرزاك هزاران پله بالاتر از نامزد رز اما من هيچگاه خود واقعي ام را گم نكردم

چقدر متنفرم از اين آدمها

دوستان مظلوم و ساده ام جا خوردند از رفتار رزي كه تا ماه ها قبل بهترين دوستشان بود و امروز

از رز دور شديم، سمت ميزي رفتيم و نشستيم
خدمه اي حضور داشتند كه پذيرايي ميكردند
مجلس خوبي بود… بنظر ايزابل و بقيه دوستانم عالي بود اما بنظر من فقط خوب بود، همين

ساعاتي گذشته كه ناگهان صدايي زنانه شنيدم: گلوريناااا

قسم ميخورم قلبم براي لحظه اي از حركت ايستاد
اين صدا را خوب ميشناختم! دوست داشتم لحظه اي زمان بايستد و من از آن مهلكه فرار كنم! بدترين شرايط ممكن… با ترس سرم را برگرداندم… خودش بود!! پاهايم ميلرزيد! به هزار زحمت ايستادم! سرم را به نشانه سلام برايش تكان دادم

اه گلورينا! تو اينجا چه ميكني؟! تورا چه به اين جشن هاي اعياني!؟از وقتي كه ايرزاك تورا مثل يك حيوان از خانه اش پرت كرد بيرون فكر ميكردم حتما گوشه ی خياباني… جايي… از سرما مرده اي

تنم يخ كرد… اين همه عقده را چطور ميتواني در وجودت داشته باشي؟! مگر من چه بدي در حقت كردم

سنگيني نگاه ايزابل و دوستانم را احساس ميكردم
بخاطر صداي بلند و فرياد گونه اش توجه چند نفر را نيز به سمت ما جلب كرد! ميدانستم اگر جوابش را بدهم بيشتر از اين چيزي كه هستم خورد ميشوم…سكوت كردم

با توام دخترك! اينجا چه ميكني؟! ديگر كدام مرد احمق را توانسته اي از راه بدر كني كه تورا به اين جشن ها راه دادند؟! خوشحالم كه ماهيت واقعي ات زود براي ايرزاك اشكار شد

چشمهايم سوختند، اشكهايم سرازير شد! تواني در پاهايم نبود اما دويدم… صداي خنده هايش به گوشم ميرسيد… خوب توانسته بود شكستم بدهد

به پشت سرم نگاه نكردم، اصلا فكرش را هم نميكردم اينجا ببينمش راست ميگويند از گذشته نميشود فرار كرد

به خانه كه رسيدم دقايقي نگذشت كه در را كوبيدند ايزابل بود، نگرانم بود در اين لحظه نميتوانستم پذيرايش باشم! خواهش كردم برود، دقايقي پشت در خانه ماند و وقتي ديد تاثيري ندارد رفت

از دست رفته جان! همينقدر بدان آنقدر گريه كرده ام كه دوست دارم چشمانم را از حدقه در بياورم از بس كه ميسوزند

از خدا ميخواهم مرا از اين دنيا پس بگيرد! من ديگر توان زندگي كردن ندارم… گلورينا خورد شد… امروز از بين رفت… كشتنش

دلم براي گلوريناي از دست رفته وجودم سوخت چه تنها بودم امروز
هميشه تو مانع ميشدي ديگران به من ازار برسانند
امروز تو خود باعث ازار ديگران به من شدي

اگر فقط يكبار… فقط يكبار به من اجازه صحبت كردن ميدادي شايد

اما، اگر، شايد ديگر فايده ندارد! تو نه به حرفهايم گوش كردي و نه به من فرصت دادي… نميدانم من بايد از تو دلگير باشم يا تو از من؟

آه چه ميگويم! حرفهايم را جدي نگير

آرزو ميكنم زندگي ات به شيريني كيك هاي خانگي كيت باشد

❇گلورينا❇

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

نورا مرغوب❇
❇نامه شماره ۱۰