#پارتسوم
انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
..♥♥.................. فکر میکنم دیگه برام مهم نیست. جواب خودمو با اشکال نداره و ولش کن میدم. یه وقتایی خیلی نگاه کردم. خیلی فکر کردم. خیلی خودمو #سرزنش کردم. خیلی اهمیت دادم. آدمِ درونم سرشو کوبوند به در و دیوار و جیغ کشید و شیشه شکوند و چنگ انداخت و بی قراری کرد. بعد، بعدِ سالها شکافتنِ دهن من و خودش، یهو آروم گوشه پنجره نشست، پاهاشو جمع کرد تنگِ بغلش، یه چایی گرفت دستش و خیره شد به بیرون پنجره. انگار که تموم سالها یه گلوله ی آتیشو توو بغل خودش نگه داشته بود و حالا فهمیده بود خیلی راحت فقط باید دستاشو وا کنه و رهاش کنه. #رها کرد. رها کردم حالا دیگه نمیدونم کی نگاه میکنه؛ کی نگاه نمیکنه. کی حواسش هست؛ کی حواسش نیست. کی تحسین میکنه؛ کی تمسخر میکنه. کی موافقه؛ کی مخالفه. کی میدونه؛ کی نمیدونه. چشام هنوز وائه ولی دیگه #نگاه نمیکنم نازنین هاتفی
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یادش بخیر پارسال اینموقع یومالشک بود که چهارشنبهسوری اینهفته است یا هفته بعد 😕 @~@~@~@~@~@ با بستن جاده های منتهی به شمال دارن به شعور و شخصیت مسافران عزیز توهین میکنن، میشه با راه های محترمانه تری از سفرشون جلوگیری کرد مثل کار گذاشتن مین در مسیر یا استقرار سامانه موشکی پاتریوت در ارتفاعات مشرف بر جاده 😀 @~@~@~@~@~@ بوی ویروس، بوی سیل بوی ماسک رنگی بوی تند آب و الکل وسط سفره عید با اینا زمستونو سر میکنم 🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ اینایی که رفتن شمال شمالیا کتکشون زدن و شیشه های ماشینشونو خرد کردن جدی جدی جاده های شمال محاله یادشون بره 😂 @~@~@~@~@~@ الان بیست روزه دارن میگن فقط چهارده روز تو خونه هاتون بمونید 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ از این پس به جای واژهی بیگانهی *قرنطینه* به پاسداشت زبان فارسی از واژهی * تمرگینه * استفاده کنیم 😂 @~@~@~@~@~@ آخرین پیامک از طرف کرونا بالاخره که میای بیرون 😏 @~@~@~@~@~@ به وزیر جوان بگید این صد گیگی که دادن سرعتش خیلی کمه، من الان میرم بیرون 🙄 @~@~@~@~@~@ ایتالیا با شعار من در خانه میمانم، دارن از پیشروی کرونا جلوگیری میکنن تو ایران هم با شعار پدرسگ بتمرگ توی خونهات، مردم رو تفهیم میکنن 😐😂 @~@~@~@~@~@ از وقتی با ماسک و دستکش میرم بیرون، هی دلم میخواد هر کیو میبینم بگم ما همهی تلاشمونو کردیم! متاسفم 😂 @~@~@~@~@~@ وزیر خارجه چین گفته ما منشأ کرونا نیستیم داداش مگه باد شکمه که گردن نمیگیری؟ کل دنیا رو دارین میفرستین سینه قبرستون حتما بعدشم میخواد چن بار بلند شه بشینه بگه صدای صندلی بود 😐 @~@~@~@~@~@ قم ورود ممنوع شده اما خروج آزاده این هم قرنطینه به شیوه بومی سازی شده 😀 @~@~@~@~@~@ پدر بزرگم علائم كرونا داشت آوردیمش بیمارستان، الان ۳ ساعته داره با پرستارا میرقصه هر چی میگیم خوب شدی پاشو بریم خونه میگه خفه شو نمیبینی دارم میمیرم 😂 @~@~@~@~@~@ اخبار شبکه سه یه گزارشی نشون میداد زنه با یه حالت تاسفی میگفت واقعا نمیدونم چرا همه تو خیابونن؟ بعد خودشم تو خیابون بود 😐 @~@~@~@~@~@ آخرین پیام وزارت بهداشت: همدیگر را حلال کنید 😐😂 @~@~@~@~@~@ سال ۹۹ هم نامگذاری شد دوری و دوستی 😬 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ *ghalb_sorati*دلاتون خوش، لباتون خندون *ghalb_sorati*
*********◄►********* می گفت دلم گرفته ، باز نمیشه گره این دل نمی ترکه بغض این روزام خدا منو تنها گذاشت و رفت حالا من موندم و دنیای تاریکی گفتم چرا قفل دلتو باز نمیکنی؟ چرا پشتِ درِ دلتو نگاه نمی کنی؟ چرا اون صدا رو نمی شنوی؟ همون که داره هی صدات میزنه قربون قد و بالات میره همون که با نوک انگشتای جادوییش ، داره میزنه به شیشه دلت و هنوز نا امید نشده همون که فکر میکنی رفته تو رفتی تو در قلبتو باز کردی به تاریکی بفرما زدی سپیدی ، پشتِ درِ در به دری های دلت مونده میخوای قفلشو امشب برای همیشه باز کنی؟ میخوای بترکونی این بغض کهنه رو؟ میخوای دستشو بگیری و بیاریش داخل و بعد دور از چشم همه سفت بغلش کنی ؟ می خوایی؟ پس امشب دقیقا همین شبی که این پست رو خوندی یه ساعتی که فقط تو باشی و خودش بلند شو و با حال خوبی وضو بگیر از اون وضو قشنگا که فکرت فقط پیش خودشه... لباس سفید داری؟ بپوش موهاتو شونه کن براش، عطر بزن میگی چادر باید سرت کنی؟ اره سرت کن همون گل دار قشنگه رو. توی سجاده ات گل بریز... بعد نیت کن دو رکعت نماز عشق میخونم به عشقت خودت و ... دو رکعت نماز بخوون از اون نمازا که به نیت بغل کردنش باشه وسطاش گریه ات میگیره گریه کن بلند بذار هق هق کنی ، بذار شونه هات بلرزن اما آخرش معجزه آرامش و سبکباری رو می چشی... نمازت که تموم شد ؛ بهش بگو اومدم کنارت بشینم درد و دل کنم باهات بعد همه اون حرفایی که گره خوردن تو گلوت رو بگو همه رو ها... از سیر تا پیاز چشماتو ببند فکر کن پیششی آخرش دستاتو بلند کن سمتش بگو به قلب من خوش اومدی و همون جا بگو خدایا بهت اعتماد دارم همه زندگیمو سپردم دست خودت دیگه اصرار نمی کنم ، دیگه پامو نمی کوبم زمین و بهانه نمی گیرم ، فرمون دست تو ، منو ببخش بعدش برو بخواب از فردا صبح فقط شاد باش ، زندگی کن شیطان سیاه که اومد سراغت ، غم هارو خالی کنه تو جونت ؛ تند و تند بگو یا الرحم الراحمین یا الرحم الراحمین اونم هی میگه جانم جان دلم هر چی با یاداوری بودنِ خدا کنارت شادتر و شادتر زندگی کنی شادی های بیشتری بهت هدیه می شه هر موقع کم آوردی ؛ این شعرو با خودت زمزمه کن اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم یادت باشه راحت ترین کار دنیا زانوی غم بغل کردنه... تو در نماز عشقت با ساقی قرار مدار گذاشتی پس با خیال راحت بخند و نفس عمیق بکش آزادی قلبت مبارک رفیق✋ منبع : باشگاه شیک پرواز کاپیتان مجهول 650 *********◄►********* منت دار حضورتونم✋
..♥♥.................. دلـ خوشیـ یعنیـ . برید سفر یهویی با دلبرت . وسط خیابون بین همه سختیات وقتی داری بهش فکر میکنی یهویی ببینیش . یه رفیق داشته باشی مثل خونوادت هواتو داشته باشه . وسایل توی کیفت ، بوی عطرتو بگیرن . وقتی رفتین زیر یه سقف ندونی چند پیمونه برنج درست کنی . اسمش رو روی بخار شیشه بنویسی . ماساژ اون نقطه از کمرت که درد میکنه . پیدا کردن تخمه ی بدون پوست لابه لای تخمه ها . حرص دادن کسی که دوسش داری . بوی کاه گل های محله های قدیمی . ..♥♥.................. دلاتون شاد و لباتون خندون 😂💋
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم