^^^^^*^^^^^
از اون روز به بعد دیگه اون اطراف ندیدمش
ولی نمیدونم چرا ته دلم احساس خوبی نداشتم، یه حال آشفته ای بودم ، هوا به حدی سرد بود که تموم دست و صورتم خشک شده بود
بچه ها فوتبال رو رها نکرده بودن و تو این زمهریر داد و فریادشون به راه بود، زندگی جریان داشت اون کوچه خونه ی امید من رو توی خودش جا داده بود
نفس عمیقی کشیدم که ریه هام پر شد از عطر ادویه تندی که مال فلافلی سر خیابون بود
امین در حالی که به شدت سرفه میکرد خودشو پرت کرد کنارم روی سکوی سیمانی و سنگینی وزنشو انداخت روی شونه من
اَه جمع کن خودتو بابا خفم کردی، من دلم گیره که میام اینجا تو مگه مجبورت کردن تو این سرما و با این وضع داغون سینت میای بیرون میدویی حالت بدتر میشه
دماغشو کشید بالا و گفت
کجای کاری دادا من دقیقاً وسط ماجرای توام، یکی محکم خوابوندم تو سرش و لیچار پدر مادر داری بارش کردم
که بیخیال خندید و گفت
اردی من هیچ رقمه تو کتم نمیره که تو عاشق شدی بعد هم هرهر به حرف خودش خندید
کوفت بخندی تو رو هم میبینیم بیشعور، هرچند تو شوت تر از این حرفایی که عاشق بشی
دستی به چونم کشیدم
اصلا تو عاشق بشی چه جوری میشی؟ عاشق کی میشی؟ کی به تو احمق روی خوش نشون میده؟
سرمو پرتاب کردم عقب و باصدا خندیدم اونم نامردی نکرد و یکی محکم زد تو کمرم که آخم به هوا رفت
میگم اردلان تو واقعا دوسش داری اون چی؟ واقعا به خاطر اونه که هر روز و هر لحظه اینجا پلاسی؟
میدونی امین تا مثل من نباشی نمیفهمی چی میگم دست خودم نیست این دل وامونده منو میکشه اینجا هر وقت می بینمش قلبم تو دهنم میزنه تمومه وجودم میلرزه همش برام تازگی داره یه حس خوب و در عین حال عجیبی بهم دست میده وقتی اینجا نیستم بی قرارم انگار یه تیکه از وجوودم جا مونده وقتی هم که میام دلم آروم میگیره تمومه امید من این پنجره است به کسی که پشت این پنجره زندگی میکنه، منو نمیبینه شاید اصلا پرپر شدنمو هم نبینه ولی من هر لحظه برای کسی که اون پشته دلم میره
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
اقدس عظیمی ، خندم گرفت این همه خودمو کشتم واسه فهمیدن این اسم یاد سامان افتادم که اسم مادربزرگش اقدس بود واسش میخوند
اقدس اقدس بریم مشهد مقدس فردا شبش عقد است پول کباب نقد اس
با خنده اسمشو صدا زدم
اقدس؟
با صدای بلند زدم زیر خنده
اقدس خانم؟
نخیر حواسش نبود رفتم بالا سرش، مشغول جمع کردن خودکار های رنگارنگی بود که روی زمین پخش شده بودن
بالاخره فهمیدم سرش رو بلند کرد و مثل خنگها نگاهم کرد
هااان؟
با انگشت اشاره ام چند ضربه به بالای کتاب زدم
اسمتو میگم اقدس خانم عظیمی انقدر بهم نگفتی تا خودم فهمیدم
کتابو دادم دستش و رومو برگردوندم
اردلان؟
سرجام خشک شدم حس عجیبی به تمام رگهای بدنم جریان پیدا کرد و به قلبم رسید
یه حس خوب مثل بوی خاک بارون خورده، مثل عطر شمعدونی های لب حوض
دلم میخواست دنیا متوقف بشه و من تا ابد تو این حال خوب بمونم
به خاطر تموم حرفهایی که بهت زدم معذرت میخوام و ممنونم که کمکم کردی
^^^^^*^^^^^
کیه که از یک دقیقه ی دیگه ش خبر داشته باشه؟
وقتی به همدیگه خوبی کنیم اولین نتیجه ش اینه که یه حس خوب و انرژی مثبت نصیبمون میشه
یروزی چندین سال دیگه یه خاطراتی تو ذهنمون مرور میشه
چه خوبه اون لحظه حسرت اینو نکشیم که چرا یکی از دست ما رنجید...از ما یه چیزی خواست و بهش ندادیم...جایی که میتونستیم با یه کلام حرف، حقی رو به حق دارش برسونیم سکوت کردیم
خلاصه بگم
نزاریم تو اون سالها وجدانمون از کارهای امروزمون درد بگیره
****►◄►◄****