♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

چقدر پاییز شده
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین‌های پایین کشیده از سرما می‌طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگ‌ها و بادها
چقدر می‌طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی‌گاه باران قدم بزنی و یقه‌ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دست‌هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلک‌هایت بریزد
چقدر این هوا تنهایی نمی‌چسبد
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دست‌های یخ زده‌ات را میان دست‌های گرمش بگیرد
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب… کسی که حقیقتا حرف‌های تو را می‌فهمد و دیوانگی‌های تو را می‌پذیرد، کسی که به تو حق می‌دهد هر پاییز، از خودت بی‌خود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نرگس صرافیان طوفان