♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
گاهى بايد نقشِ “خدا” را بازى كنيم
بايد رفت به بالاى بلندترين نقطه ى شهر
روز و شبش فرقى ندارد
بايد زل زد
زل زد به آدمهايى كه شبيهِ همين شهر اند
بعضى “شلوغ“و
بعضى “خلوت
به روابط “يكطرفه“و “دو طرفه” شان
به آدم هايى كه “بن بست” اند
به آدمهايى كه افكارِ “كوتاه” و “بلند” دارند
به آدمهايى كه بعضاً “پاك” و
بعضاً “آلوده“اند
به آدمهايى كه شايد ظاهرى “نوساز” داشته باشند
اما بنايى كاملاً “فرسوده” دارند
گاهى براى اينكه خودمان را
زندگىِ مان را بهتر ببينيم
بهتر بشناسيم
بايد خودمان را زمين بگذاريم و تا ميتوانيم فاصله بگيريم
گاهى بايد خدا شويم تا ببينيم اطرافمان چه ميگذرد
اين شهر “عشق” را كم دارد
دوست داشتن” را
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
علي قاضي نظام