♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

تمام زن ها
یک مریم درون دارند
مریمی مهربان و زیبا
مثل پنجه ی آفتاب
این معصومه ها همگی
زمانی
یک گوشه از اتاق نشسته و
ساعت ها
عروسکی را روی پا خواباندند
عروسکی که هیچ گاه مهم نبوده
پدرش کیست
کجاست و کی می آید
زن
کودک
اما
زنانگی را سال ها تجربه کرده
تنهایی را
گاه گوشه ی آشپزخانه
بین یخچال و اجاق
گاه میان بالشتک و پشتی
و گاه به مساحت چارقدی کهنه
این حوای خردسال
بی خیال آدم و آمدنش
بارها برای خودش هوا پخته
بارها سر سفره ای خیالی
برای خرس های دور و برش شام کشیده
بارها اندازه ی عرض یک فرش
خرید رفته و زود برگشته
با کیف و شال و روسری های امانی
با تق و تقی هایی که به آن کفش می گفتند
خودش با خودش دوتایی رفتند
با خودش هم دوتایی برگشتند
خانه ی خیال این خانم
هیچ گاه سقف نداشته و
شب و روز را
با پلک خلاصه کرده.
آری
تمام زن ها یک مریم درون دارند
مریمی که زندگی بی مرد را می فهمد
مادری کردن بی شوهر را
مریمی که خوشبخت هم نباشد
پای میز آرایش و
لای صفحه ی کتاب
زیر تترون و ساتن
حین تا کردن روسری های حریر
یا زمان رقص و شانه کردن مو
دلخوشی را
فرض می گیرد