خب دوستان میخوام دوباره یکی از خواب هامو براتون تعریف کنم
خدا وکیل خوابای منو باخوابهای فاطمه مقایسه کنید!؟
اگر دقت کنین میبینید که این بشر تو خواب دیدن هم شانس نداره

تازه من تو همه خوابام فاطمه رو هم میبینم

*~~~~~~~~*

درست خوابمو یادم نیست فقط یه تیکشو یادمه : خواب دیدم با شوهرم رفتیم خونه مامان بزرگم اونجا فقط فاطمه بود با خواهرش فرید

وقتی که رفتیم تو دیدم فاطمه داره درس میخونه ، فریدا هم تلویزیون میبینه و شام نداریم

شوهرم رفت نشست و پاهاشو دراز کرد
منم دست به کار شدم و شام درست میکردم
چند دقیقه بعد که غذا درست شد دیدم یاخدا دو تا دختر گنده تو خونه یه کوه ظرف کثیف

هیچی دیگه شروع کردم به شستن
شوهرم که سرش تو گوشیش بود فریدا رو صدا کرد : فریدا خانوم بیا

فریدا : بله

شوهرم : شما قصد ازدواج ندارین ؟

فریدا سرشو به نشونه نمیدونم تکون داد و گفت : اگه بیاد چرا که نه

شوهرم : عه پس بیا چند تا عکس نشونت بدم

فریدا : کو بده ببینم

فریدا همینطور که عکسارو نیگاه میکرد گفت : من اینو میخوام خیلی خوشگله بهش میاد بچه مایه دار باشه ها

شوهرم وقتی عکسو نیگاه کرد دید اینکه عکس خودشه خنده کنان گفت : خیلی هم مایه دار نیست ، وای من زن دارم ، دوتا زن نمیخوام شرمنده
البته شما هم خوبی ولی نمیخوام دوتا دختر خاله با هم هوو بشن و رابطشون بهم بخوره

من که همینطور مونده بودم

فریدا :واقعا؟ من اصلا قصد ازدواج ندارم

و رفت توی اتاق

شوهرم خنده کنان گفت : فریدا خانوم بیا بابا بیا یکی دیگرو انتخاب کن

من که از خنده پکیده بودم گفتم :اخه تو بیکاری

شوهرم : خواستم شوهرش بدم

و از خواب بیدار شدم

*~~~~~~~~*

خب امیدوارم دوست داشته باشین

به قول فاطی : نظر بدین؟؟
خخخخ بای