گاهی وقتا،زندگی بدون دلیل
شایدم بادلیل
چیزیو که از شاید جونتم برات مهم تره میگیره
گاهی وقتا پشت گوش انداختنا،توجه کافی نکردنا
وقت نذاشتنا
مهم نشمردنا
ممکنه جونه عزیزتو هم بگیره
.
.
.
دست دست کردمو نجنبیدم
پشت گوش انداختمو گفتم چیزه مهمی نیس،خوب میشه
حل میشه
مهم نیس قبلانم اینجوری شده بود

اونوقت
تو کم تر از ۴ روز، کمتر از چیزی که فکرشو میکردم خدا چیزیو ازم گرفتو داغیو رو دلم گذاشت که تا ابد فراموشش نمیکنم
بنظره خیلیا خنده داره
مسخرس
میگن حیوونه دیگه

ولی یه لحظه فک کنین با یکی از دوستاتون۱هفته یه جا باشینو بیش از حد دوستش داشته باشین. بعده اون یه هفته که بدجور به هم عادت کردین یهو دوستتون تو دوساعت حال بدی به بیمارستانم نکشه
چه حسی پیدا میکنین؟ حالا فکرشو بکنین. یه آدم تو اوجه تنهاییاش، از صبح تا آخره شب با یه حیوونی که فقط اسمش حیوونه و همه جوره همه جوره بهتون نشون میده که به شما بیشتر از هرچیزی حتی جفتش علاقه داره، اونم نه فقط بخاطر خوردن غذا. بخاطر اینکه گاهی بذارینش روشونتونودبچرخونینش تو خونه، یا گاهی ببوسینش که بتونه نوکه کوچولوی خوشگلشو بذاره لایه لباتون که گرم شه و همونجوریم خوابش ببره. یا بیاد با نوکش اینقد به دستتون بزنه که متوجه بشین میخواد که سرشو براش بمالین
یا وقتی پیشش نشستین یهو که پا میشین برین یه جا دیگه اونقدر داد میزنه که برگردینو از بودنتون مطمئن شه
یاوقتی از بیرون میخواین بیاین خونه دمه در یهو صداتونو که میشنوه شروع کنه به دادو بیداد
یا وقتی جفتش با اینکه از خودش خیلی قوی تره بهتون حمله میکنه با نوکش محکم چند بار گازش بگیره که جفتش نتونه اذیتتون کنه
یا خیلی چیزایه دیگه

حالا بعده یه سالو خوردی
توکم تر از ۴روز
حیوونی که برای بقیه حیوونه و برایه من یه عشق
یهو تو مطب دکتر تو دستایه خودم جون بده
نمیدونم چرا، نمیدونم چجوری خدا همیشه دست میذاره رو مهم ترینایه زندگیم، ولی حتما یه حکمتیه

الان دلم برای بوسیدنش، بو کردنش، صداش، چشماش، شیرین کاریاش جوری تنگ شده که اگه بگن باید یکی از اعضایه بدنتو بدی که سانی زنده بشه، باکلی دعا با کلی عشق قبول میکنم
سانی من رفت

ولی تورو خدا توروقرآن شماها
واسه چیزی که براتون خیلی مهمه دس دس نکنین
نگین خودش حل میشه

چون نمیشه
چون دیر میشه
چون دیر که بشه تا مغز استخونتو میسوزونه
نکنین

*~*****◄►******~*

user_send_photo_psot