user_send_photo_psot

o*o*o*o*o*o*o*o
پاهامو روی تخت میزارم و آروم دراز میکشم…گل رز کاغذی ای که یکیش را به تو داده بودم را از گوشه ی تختم برداشتم و در دست گرفتم.نگاهش که کردم،تمام گلبرگ های کاغذیش گویی چهره ی زیبای تو را به تصویر کشیده بودند
بوسه ای بر روی گلبرگهایش زدم و بوییدمش…اما حیف که بوی تو را نمیداد…بوی کاغذ میداد…بوی آن روز های تلخ را میداد…بوی همان روزهایی که…
بگذریم،فکر کنم باز هم شر و ور گوییام آغاز شده…آخر برای تو چه مهم است که بوی چه روزهایی را میداد
میدانی چیست؟!حالا که دارم برایت این نامه را میخوانم،مانند تمام نامه های دیگرم مخاطبم فقط خود شنونده ات هستی،اصلا دوست ندارم فکر کنی با کس دیگری ام…آخر میدانی؟!مگر میشود به جز تو برای کس دیگری هم نوشت؟
هر شب موقع خواب یادت را محکم به آغوش میگیرم و هق میزنم…آنقدر هق میزنم که با همان چشمان خیس به خواب میروم

باز هم میدانی چیست؟خواستم بدانی که خیلی وقت است که دیگر این نبض نمیزند،خواستم بدانی که خیلی وقت است که دیگر نفس نمیکشم…فقط مرده ی متحرکی هستم که به امید کمی توجهت هنوز میتوانم بر پاهای خودم بایستم،که امید دارم کمی،فقط کمی بیشتر…توجهایت را نثارم کنی تا روح و جان از دست رفته ام به وجود و جسمم برگردد