آلبوم عکس های قدیمی را که باز کردم…چشمم به جوانی افتاد که با حالایش خیلی فرق میکرد
صورتی صاف و شفاف داشت،بدون ذره ای چین و چروک
قد رعنایی داشت و چهره ای دلربا با موهایی پرپشت و بلند…و دستانی با ناخن های کشیده و لاک زده

آلبوم را که از صورتم فاصله دادم…چشمم به همان فرد که حالا ۴۰ سال از آن دوران گذشته بود افتاد.صورتش پر از چین و چورک شده بود…موهایش کمپشتر و سفید شده بودند…دستانش دیگر آن لطافت دستهای آن دوران را نداشتند…اگر دستانش را میدیدی بدون شک به این پی میبردی که آن دستها،دستهای چندین سال زحمت و تلاش برای خوشبختی و عاقبت بخیری فرزندانش است…بله،آن دستها دستهای یک مادر بود
اما حیف که قدرش را ندانستیم…حیف که قدرش را ندانستم

*~*****◄►******~*

user_send_photo_psot