user_send_photo_psot

..♥♥………………

آهسته آهسته در زیر باران،با مانتو شلوار سرمه ای که حالا بد جور به تنم چسبیده بودند
با قطره اشکهایی که نمیتوانستی از بین قطره های باران جدایشان کنی…هق هق کنان راه میرفتم…بی توجه به نگاه های سنگین و تعجب انگیز عابران و مسافران و رانندگان ماشینهایی که پشت به پشت هم،بدون ذره ای حرکت،در ترافیکی سنگین بودند
سنگینی ای به وسعت سنگینی غمهای قلب من

مدتی آرزویم این بود که در کوچه پس کوچه های شهر تهران…هر کجا که قدم بر میدارم،حتی برای یک ثانیه هم که باشد چهره اش رو به رویم ظاهر شود،تا به سمتش بدوم و اسمش را در خیابانها و کوچه ها فریاد بزنم و دستم را بر روی آن شانه های خوش فرمش بگذارم

دیروز،در یکی از خیابانهای تهران…از پشت سر کسی را دیدم که درست کاپشن مشکی رنگی شبیه به مال او به تن داشت،به نظرم خودش بود…پس اسمش را صدا زدم و به سمتش دویدم،اما وقتی با زویش را در دست گرفتم آن بازوی همیشگی نبود و وقتی رویش را برگنداند آن چهره،چهره ی زیبای او نبود
حالا که فکرش را میکنم میبینم هنگامی که برای اولین بار هم دیده بودمش…چهره اش برایم آشنا بود…درست به اندازه آشنایی ای که میتوانی فرد دیگری را به جای او اشتباه بگیری و با صورتی شرمسار از جلب توجه بیجایت در میان جمعی از مردم…از آن فرد عذر خواهی کنی
ناگهان سیل آبی بر روی صورت و لباسهایم پاشیده شد!با چشمانی که به زور باز میشدند و به خاطر حجم آبی که بر روی چشمانم را گرفته بودند،تار میدیدم…به ماشینی چشم دوختم که با آخرین سرعت از کنارم رد میشد…آنقدر در فکر غرق شده بودم که متوجه نشده بودم که خیابان چند دقیقه ایست که باز شده و دیگر از آن ترافیک سنگین خبری نیست

باز هم به راه رفتن در زیر این باران شدید،بدون هیچ چتری ادامه دادم…کاش میتوانستم روزی طعم خوب لبهایش را برای یکبار هم که شده میچشیدم!اسم این حس من برای بوسیدن لبهایش را نمیتوانستم بدون هیچ پسوند و پیشوندی هوس بگذارم اما میتوانستم که نامش را هوس عشق بگذارم…آری،هوس عشق…زیرا این هوس،یک هوس معمولی نبود بلکه از روی عشق بود
تا کنون دو بار آن هم فقط بر روی موهایش را بوسه زده بودم…اما من باز هم راضی ام به همان بوسه هایی که بر روی سرش میزدم،کاش باز هم میتوانستم موهایش را ببوسم،زیرا در آن لحظات حس میکردم که او تنها مال من است